سال گذشته که برای نوشتن نقدی بر نمایش زمستان ۶۶ محمد یعقوبی دنبال نسخهی احتمالی ضبطشدهای از نمایش نوشتن در تاریکی او بودم از خودش خواستم که اگر چنین نسخهای دارد در اختیارم بگذارد اما این هنرمند بزرگ و بیبدیل تئاتر ایران مؤکدا گفت با ضبط نمایش مخالف است و به نظرش این کار هیچ ضرورتی ندارد. چند ماه پیش نسخهای قانونی از نمایش خشکسالی و دروغ او را روی دیویدی و در سروشکلی آبرومند از غرفهی سینما آزادی خریدم. ماند تا دیشب که دیدمش. دو سال پیش روی صحنه دیده بودمش و تماشای دوبارهاش بار دیگر همان حس اولین تماشا را در وجودم زنده کرد. نمایشنامهای بسیار مهندسیشده، ژرف و جزئینگر، بر بنیان مسائل ازلیابدی زنوشوهری. با لحظههای بسیار مؤثری از خنده و البته لحظههای تحملناپذیری از عریانی روان آدمیزاد. تماشای نمایشی چنین حی و تداعیگر برای من هولناک است درست مثل نمایش چشمهایی که مال توست (با نویسندگی بهاره رهنما) که از فرط آشنایی، و نزدیکی به واقعیت زندگی، لحظههایی زجرآور میشود و زخم میزند. یعقوبی با نشان دادن حقیرترین و ریزترین مناسبات زندگی مشترک، درست وسط خال میزند. فضای دستافرید او به لطف بازیهای درست و بینقص بازیگرانش، چنان آشنا و خودمانی است که هر لحظه خودمان را در بزنگاههای متن تنها و بیپناه میبینیم.
قصدم نه نقد این نمایش که پیشنهاد آن به خوانندگان کابوسهای فرامدرن است بهخصوص آنها که ازدواج کردهاند یا قصدش را دارند. بسیار خوشحالم که برخلاف نظر قبلی آقای یعقوبی این نمایش ضبط شده و امکان تماشایش برای فارسیبانان درون و بیرون ایران فراهم است. این فرصت بینظیری است برای ساکنان عزیز شهرهایی جز تهران که با تئاتر امروز ایران بیشتر آشنا شوند. اگر فقط یک نفر بتواند پیشفرض غالب ایرانیها درباره تئاترهای عهد بوقی و بهشدت اغراقآمیز و درجا زدن در نمایشنامههای شکسپیر و چخوف و… را عوض کند و اشتیاق دیدن تئاتر را در وجودشان زنده سازد، همین محمد یعقوبی است. در فضای غبارآلود و راکد نمایش ایران او بهراستی خود اکسیژن است. دستش هم درد نکند. بههرحال آدمیزاد است؛ گاهی نظرش عوض میشود و خوشحالم که نظر او عوض شد یا به هر حال نظر دیگران را هرچند با اکراه پذیرفت. امیدوارم نمایشهای دیگری از این نویسنده و کارگردان هنرمند و توانا روی دیویدی بیاید و همه حظش را ببرند.
چند وقت پیش توفیق همنشینی با دکتر علی رفیعی، استاد بزرگ دیرسال نمایش ایران را داشتم. اواسط تابستان بود و من شمال بودم. آقای گلمکانی زنگ زد و گفت دکتر رفیعی برای پیدا کردن لوکیشن فیلمش به لاهیجان آمده. میتوانی کمکش کنی؟ گفتم چرا که نه. عاشقانه این کار را میکنم. جستوجوی لوکیشن نتایج خوبی داشت. چند جای بکر و محشر را نشان استاد دادم و او هم چند تا را پسندید و در دفترچهای یادداشت کرد. استاد بهسختی با عصا راه میرفت اما سرحال و پرانرژی بود. از روزگار گله میکرد. شرایط را برای ساختن فیلم تازهاش مساعد نمیدید (تا حالا هم که خبری از شروع فیلمبرداری منتشر نشده). حرفهای مفصل و خودمانی آن روز بماند برای وقتی دیگر یا هیچ وقت، اما لابهلای صحبتهایش از محمود کلاری دلخور بود که نمایش شکار روباه او را تصویربرداری کرده اما در این سالها به هر دلیلی از دادن راشها طفره میرود. و من چهقدر خوشحال شدم که بههرحال کسی از آن نمایش بسیار تحسینشده تصویری گرفته و بلافاصله افسوس آمد که چرا امکان تماشایش روی دیویدی فراهم نشده است. دکتر رفیعی تا ابد زنده نخواهد ماند. آقای تهیهکنندهای که میخواهی برای ساختن فیلم این استاد نازنین همت کنی. کمیزودتر لطفاً! آقای کلاری عزیز همتی کن. چه زیباست اگر دیویدی شکار روباه در شکل و شمایلی نفیس و عزیز، تا سایهی استاد بالای سر آبادی نمایش است بیرون بیاید و لبخندی بر لب او بنشاند. بیایید یک بار هم که شده بعدش نیاییم حرفهای سوزناک بزنیم. همین امروز را دریابیم؛ همین تکههای کوچک دلخوشی را.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز