پیشنهاد سه کتاب داستان

عادت ندارم زیاد داستان ایرانی بخوانم، مگر به توصیه دوستانی که قبول‌شان دارم. ولی باید اعتراف کنم پس از خواندن سه کتاب (دو مجموعه داستان و یک داستان بلند یا به قول نویسنده‌اش رمان!) از هم نسلان خودم، شور و حال غریب و دلنشینی دارم. در طول هفته گذشته فرصتی پیدا کردم تا برای رهایی از خستگی جشنواره فجر، داستان بخوانم. داستان ایرانی زیاد نمی‌خوانم( به جز سه چهار نویسنده محبوبم که کارهایشان را با اشتیاق دنبال می‌کنم)، چون خودم داستان می‌نویسم و دوست ندارم تاثیر بگیرم. این هم مرض بدی است. همین‌طور، از وقتی نقدنویسی بر فیلم‌ها را هم شروع کرده‌ام یعنی از دو سال و پنج ماه پیش، دیگر حس و حال خواندن نقدهای دیگران را ندارم و به جز موارد توصیه شده که زیاد هم نیستند و به جز دو سه نفر  نقد دیگران را هم نمی‌خوانم . گاهی البته دوستی توصیه می‌کند که فلان چیز را بخوان و من هم اجابت می‌کنم.

از اصل مطلب دور نشوم، مجموعه داستان‌های کوتاه «برف و سمفونی ابری» پیمان اسماعیلی، «مرگ‌بازی» پدرام رضایی‌زاده و داستان بلند «یوسف آباد خیابان سی و سوم» سینا دادخواه را در این یک هفته خواندم و حس خوب و تازه‌ای را تجربه کردم. تنها دلیل خریدن این کتاب‌ها هم توصیه و پیشنهاد رفقا بود. جوان‌های نسل ما هویت و شناسنامه خود را پیدا کرده‌اند و بی اعتنا به سنگ‌واره‌های مزاحم پرمدعا، ادبیات نوینی را شکل داده‌اند. البته در فضای اینترنت هم نویسنده‌های جوان بسیار خوبی خودنمایی می‌کنند(خلیل رشنوی، آناهیتا اوستایی،میلاد ظریف و…) ولی باور کنید لذت واقعی داستان به خواندنش روی کاغذ است و اینترنت حالا حالاها مانده تا اعتباری همپای مکتوب مجلد پیدا کند.

این سه کتاب البته حال و هوا و زبانی دور از هم دارند. چند تا از داستان‌های پیمان اسماعیلی واقعا شایسته ستایش و دست مریزاد‌ند. کسانی که نوشته‌های سینمایی من را دنبال می‌کنند می‌دانند که من چقدر دلبسته ژانرهای تریلر، جنایی،‌هارور و نوآر هستم. داستان‌های پیمان اسماعیلی همه در فضایی سیاه و ظلمانی می‌گذرند و او با استادی غبطه برانگیزی عناصری به شدت بومی‌و ایرانی را در خلق اتمسفری از وحشت و ظلمت به کار بسته است. برایم شگفت انگیز بود که در میان انبوه داستان‌های ‌سانتی‌مانتال و تهوع آور و تکراری نویسندگان مرد رمانتیک و نویسندگان زن ایرانی با نثری تکراری و تقلیدی و کسالت‌بار، یک نویسنده جوان بی اعتنا به همه آن سوسول بازی‌ها که تو را خدا بگذار این بار من لامپ را روشن کنم و … با ذهنی خلاق و ایده‌هایی جذاب چنین فضای بدیعی را خلق کرده باشد. داستان لحظه‌های یازده گانه سلیمان را از دست ندهید. شاهکاری بی تکرار است. کلاس درس نویسندگی است.

از میان این سه جوان، نام پدرام رضایی زاده را پیشتر در لینک وبلاگ برخی دوستانش دیده بودم و چون از دوستانش به دلایلی خوشم نمی‌آمد ناخودآگاه اسم او هم برایم دافعه داشت چون به « المرء علی دین خلیله» ایمان داشتم و فکر می‌کردم دوست چند آدم نفرت انگیز احتمالا آدم نفرت انگیزی باید باشد. اعتراف می‌کنم کتاب او را با اکراه خریدم ولی ایده‌های جذاب، نثر بسیار خوب و شگردهای روایتی او به قدری دلنشین و اندیشمندانه بودند که به ذهنیت کودکانه خودم لعنت فرستادم. دو  داستان از مجموعه مرگ بازی را خیلی خیلی دوست داشتم: خورشید گرفتگی و مرگ بازی. لعنت بر دوست ناباب.

داستان بلند سینا دادخواه، چیز دیگری است. اصلا اصل جنس است. عصاره و جان‌مایه نسل من است. چه شکوهی دارد نثر این جوان. چقدر زندگی را بلعیده. دادخواه با واژه‌ها نمایش رقصی دسته جمعی، پرشکوه و‌هارمونیک را به پا کرده است. یک نفس باید خواندش. سرسام دارد. و چقدر تهران را خوب پرسه زده.  و چقدر زن را می‌شناسد. و چقدر مرا به یاد پرسه‌‌ها و خاطراتم می‌اندازد. و چقدر مثل زندگی آشنای همین سال‌های ما است. و من چقدر حس می‌کنم که سال‌ها با سینا دادخواه دوست بوده‌ام. دمش گرم .

همه این‌ها را نوشتم که صمیمانه از شما که این سطور را می‌خوانید و شاید هنوز این سه کتاب را نخوانده‌اید، دعوت کنم که بشتابید و فرصت را از دست ندهید، خوشبختانه نسل ما، درازروده هم نیست. کتاب‌ها لاغر و ارزان اند ولی در پس‌شان لذت و صداقتی است که در پرت و پلاگویی‌های حجیم هزار هزار نویسنده فسیل محال است پیدا شود.