مارکز آلزایمر گرفته. چه حاجت به شیون و دلسوزی؟ زندگیاش به قدر کافی طولانی و پربار بوده و جز قصه و رمان، کلی خاطره و آموزه در قالب کتاب نوشته. مارکز هم انسان است. واجب است بمیرد.
اما برای من بیماری مارکز مهمتر از خود اوست. آلزایمر مثل یک راز دستنیافتنی است. گویی دیواری نفوذناپذیر فرد را در بر میگیرد و از دنیای بیرون جدا میکند. نمیتوانیم راهی به درون ذهنیت او ببریم. نمیدانیم چه درکی از اطرافش دارد. آیا هنوز لحظهها و تصویرهایی در ذهنش مرور میشوند یا قوای عقلانیاش به حد جلبک تقلیل یافته؟ دنیای درون او بهشتی از بیخبری و غفلت است یا جهنمیاز خواستن و نتوانستن. ما چه میدانیم؟ هرگز نخواهیم دانست.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
برای من آلزایمر همیشه رازآمیز بوده و هست.
ما چه میدانیم؟!
خلوتیِ فضای «کابوسهای فرامُدرن» طبعاً مطلوب نیست. دستکم اگر حضور دوستان پرفروغ نیست، شما همچنان باشید تا دلمان نگیرد. نمیخواهیم بیاییم و ببینیم نیستید و مجبور شویم با مداد فشاری روی درب منزل بنویسیم: آمدیم نبودید رفتیم.
———–
پاسخ: فقط در یک صورت میتوانم برای دل بنویسم، فقط اگر بخش کامنتها را برای همیشه غیرفعال کنم. کمی صبر میکنم تا تصمیم نهایی را بگیرم.