این مطلب پیشتر در هفتهنامهی سروش منتشر شده است.
چند میگیری بخندانی!؟
بگذارید از نقطهی صفر آغاز کنیم؛ از اینجا که: «آیا واژهی “طنز” معادل درست و مناسبی برای “کمدی” است؟» طنز قالبی ادبی است و کمدی یک قالب و گونه (ژانر) سینمایی. و از آنجا که تا کنون معادل فارسی مشخصی برای کمدی پیشنهاد نشده، نگارنده ترجیح میدهد همین واژه را به کار بگیرد و از استفاده از واژهی طنز خودداری کند.
گونهی کمدی در تاریخ شبکههای مهم تلویزیونی فرمتها و رویکردهای گوناگونی را به خود دیده: از کمدیهای سرپایی (stand up comedy) و قطعههای کمیک تلویزیونی با شرکت باب هوپ و جری لوییس و بنی هیل و مستر بین تا شوهای تلویزیونی (مثل برنامههای جان استیوارت و….)، از سریالهای جمعوجور پلاتویی موسوم به سیتکام (کمدی موقعیت) مانند دوستان و سینفلد تا سریالهای سروشکلدارتری مثل پیشرفت معوق و سریالهای انیمیشن پرطرفداری مانند سیمپسونها، ساوتپارک و… و البته برنامههای متعدد تلویزیونی که با پخش ویدئوهای خانگی سعی در خنده گرفتن از بیننده دارند و شبکه MTV سردمدار این رویکرد مناقشهبرانگیز است.
پیش از انقلاب، کمدی تلویزیونی در ایران در زمینهی واریته/ جُنگ (کاف شو، شبکهی صفر و…) و سریالهای تلویزیونی تجربههایی داشت که این مورد اخیر از مجموعهی نازلی چون سرکار استوار تا مجموعهای در حد و اندازهی داییجان ناپلئون در نوسان بود. در آن زمان برنامههای کمدی رادیویی هم حضور شاخصی در منازل داشتند. پس از انقلاب کمدیهای رادیویی با ملاحظات اخلاقی تازه ولی همچنان با کیفیتی نهچندان خوب و پرداختی کموبیش سردستی به راه خود ادامه دادند که نمونهی شاخصش برنامهی صبح جمعه با شما است. در مقطعی که کمدینهای رادیویی پا به تلویزیون گذاشتند بهخوبی مشخص شد که شوخیهاشان هیچ ربطی به مدیوم/ رسانهی تصویر ندارد و کاملاً بر کلام استوار است. در هر حال ورود شخصیتهای محبوب رادیویی به تلویزیون توفیقی به بار نیاورد و پروندهی این واریتههای متکی بر شوخیهای شفاهی دستکم برای مدتی بسته شد.
پس از چند جنگ نوروزی که رویکرد متفاوتی در عرصهی کمدی تلویزیونی داشتند، با دو مجموعهی آیتمدار سیونه (به کارگردانی داریوش کاردان) و ساعت خوش (به کارگردانی مهران مدیری) دریچهی تازهای به این مقوله گشوده شد. سیونه در بسیاری از آیتمهایش، در فضایی گروتسکوار طنزی سیاه و موقر را به نمایش میگذاشت که به جای تمرکز بر رخدادهای اجتماعی به خردهپیرنگهایی ازلی و ابدی رو میآورد و نمونهاش را پیشتر در تلویزیون ندیده بودیم. اما ساعت خوش حاوی یک جور سرخوشی بلاهتآمیز و رندانه بود که خود را در درجهی نخست فارغ از تعهد ابلاغ پیام میدید ولی در عین حال حد نقد اجتماعی را از گلایهگزاری از معضلات گرانی و بیکاری و… به رفتارشناسی و ترسیم نارواییهای اخلاقی ارتقا میداد؛ و از خلال همین سرخوشیها زشتی مفاهیمیچون دروغ، ریا، چشموهمچشمیو… آشکار میشد. به دلیل اقبال مخاطبان و آسانیابتر بودن مجموعهی اخیر، ساعت خوش موجی به پا کرد و ادامه یافت ولی سیونه در حد همان تجربهی کوتاه و محدود باقی ماند. در سالهای بعد مهران مدیری این رویکرد ابسورد (جفنگ) و سرخوشانه را در قالبهای گوناگون ادامه داد که گاه موفق بود و گاه ناموفق: از برنامههای آیتمداری مانند ببخشید شما و ۷۷ تا سریالهای مختلفی از قبیل پلاک ۱۴ و جایزه بزرگ و… . کمدیهای جذاب موقعیت و استفادهی درست از ظرفیتهای تصویری، وجه تمایز کارهای مدیری در مقایسه با کمدیهای ذاتاً رادیویی بودند که به قالب تصویر درمیآمدند. اما کار مدیری هم گرفتار آسیبهایی شد و در مقطعی کمدی موقعیت در آثار او جای خود را به کمدی بزنبکوب (اسلپاستیک) داد که تصویر غالبش لولههایی مقوایی بود که آدمها دائماً بر سر هم میکوفتند! و نیز تاکید بر شوخیهای زبانی و تکیهکلامهای خاص (که خیلی زود در میان مخاطبان فراگیر میشد) چنان پررنگ شد که جای چندانی برای شوخیهای ناب و جذاب باقی نمیگذاشت. اما مدیری با پشت سر گذاشتن این تجربههای ناموفق سرانجام با پاورچین و نقطهچین برای آفرینش فضایی یکه و تازه در کمدی تلویزیونی دورخیز کرد که به مجموعهی موفق و ارزشمند شبهای برره انجامید؛ دنیایی خودساخته و خودبسنده که در آن مناسبات انسانی در بدویترین شکل بازسازی و هجو میشدند و میتوان آن را به مثابه یک نقد اجتماعی دقیق و ژرفنگرانه به شمار آورد.
هرچند امروز در مرور گذشته گویا توافقی نانوشته وجود دارد که مجموعهای مانند زیر آسمان شهر به کارگردانی مهران غفوریان نادیده بماند اما نمیتوان منکر این واقعیت شد که در یک مقطع زمانی قابلتوجه، این مجموعهی هرشبی (یا بهاصطلاح نود شبی) با شخصیتهای منحصربهفرد و دوستداشتنی خشایار، بهروز خالیبند و فولاد و… آنتن تلویزیون را به تسخیر خود درآورده بود. نقطهی قوت این مجموعه که در قیاس با مجموعههای متکی بر دکور و پلاتو، فضای سرزندهتر و ملموستری داشت، بیتردید بازی خوب اغلب بازیگرانش بود که چند تیپ اجتماعی را با پرداختی پر از جزئیات به شخصیتهایی آشنا و باورپذیر تبدیل کردند. نقطهضعف اساسی این مجموعه هم متن معمولی و اغلب ضعیفش بود که جذابیت ذاتی شخصیتها و بداههپردازیهای بازیگران هم از یک جایی دیگر نمیتوانست نجاتش دهد.
جز این مجموعههای عمده، در مقاطعی مجموعههایی گذرا و کمشاخوبرگتر هم روی آنتن رفتهاند که گاه بهکل در حیطهی رواننژندی و بیهودگی محض (چیزی فراتر از جفنگ) بودند. امروز بهسختی میتوان منطق ساخت مجموعههایی مانند هژیرها، قطار ابدی و… را دریافت؛ مجموعههایی که مصداق آشکار عطل و بطل و فقدان ایده و انگیزهی خنده بودند و نازلترین سطح کمدی را ارائه میکردند.
اما کمدی تلویزیونی سرانجام پس از سالها یکهتازی مدیری و یارانش، پدیدهای تازه را به خود دید. رضا عطاران که در آغاز یکی از بازیگران مجموعهی ساعت خوش بود و با شیوهی خاص بازیاش مبتنی بر رخوت و کرختی، شمایلی منحصربهفرد را به خود اختصاص داده بود پس از چند تجربه ناموفق موجی تازه از سریالهای کمدی را در تلویزیون به راه انداخت که شامل کمدی موقعیت و شخصیتهایی خودمانی به معنای واقعی کلمه بود. از همین خودمانی بودن مفرط و تاکید بر شوخیهای نازل بود که پای واژههای آفتابه و دمپایی و پیژامه به میان آمد و جزئی ثابت از وجه تحلیلی این آثار شد. کارهای عطاران رنگی از سرخوشی و بیقیدی «ساعت خوش»ی داشت و تیپهای پیرمرد لقلقوی بامزه (با بازی احمد پورمخبر) و جوان سرتق و زبانریز (با بازی علی صادقی) به جزء ثابت کارهایش تبدیل شد. موفقیت و محبوبیت او در این زمینه چنان چشمگیر بود که حتی فیلمساز کهنهکار و صاحبامضایی مانند علیرضا داودنژاد هم بخشی از این ترکیب مد روز را در فیلم تیغزن به کار گرفت که متاسفانه حاصلش چیزی جز سرسام ذهنی و قدم زدن در قلمرو وهم و هذیان نبود. ادامهی راه عطاران در سینما هم به خوابم میآد رسید که سرشار از شوخیهای نازل و حضور پررنگ عناصر دستشویی و… بود. هر چه هست، نمیتوان جذابیت حضور خود عطاران در قالب شخصیتهای سهل و ممتنع تنبل رند را انکار کرد و همین ویژگی، او و سریالهایش را به پدیدهای مهم در تلویزیون تبدیل کرد. پس از او تا به امروز تلویزیون پدیدهای تا این حد محبوب و فراگیر را در عرصهی کمدی به خود ندیده. در این سالها سریالهای کمدی دیگری هم در قالب هرشبی نمایش داده شدهاند که هیچکدام توفیق پررنگی نداشتهاند از کمدی بیرمق چاردیواری تا کمدی جانیفتادهی ساختمان پزشکان که ناکامیاصلیشان به اصلیترین وظیفهی یک اثر کمدی یعنی خنداندن مربوط میشد.
به همین مرور مختصر بر برخی از مهمترین آثار کمدی تلویزیون بسنده میکنم و از ذکر نامهای دیگر میگذرم تا در مجال باقیمانده، به برخی از چالشها و مناقشههای کمدی تلویزیونی در ایران بپردازم.
شاید شما هم مانند نگارنده برخی از برنامههای کمدی تلویزیونی خارجی اعم از سریالها را دیده و به مواردی برخوردهاید که قرار بوده خندهدار باشند اما شوخیها برایتان کمترین جذابیتی نداشته. واقعیت این است که بدهبستان در مقولهی کمدی، وابستگی تامیبه فرهنگ و مناسبات فرهنگی هر سرزمین دارد و بسیاری از چیزهایی که در یک فرهنگ شوخی تلقی میشوند برای فرهنگهای دیگر کمترین جذابیتی ندارند. در کشوری مانند ایران با چند مسالهی اساسی در قلمرو کمدی روبهروییم: نخست اینکه شکاف عمیقی میان فرهنگ شفاهی روزمره و فرهنگ رسمیمان وجود دارد و تلویزیون هم در کشور ما یک رسانهی خیلی رسمیو جدی تلقی میشود که بر ضرورت فرهنگسازی و اخلاقمداری آن بارها تاکید شده است. از این رو شوخیهای فرهنگ عامه و بسیاری از مناسبات روزمره مطلقا نمیتوانند جایگاهی در کمدیهای تلویزیونی داشته باشند (در سینما و در تئاترهای عامهپسند وضع کمیمتفاوت است). بسیاری از جوک(لطیفه)های شفاهی یا حاوی عناصری غیراخلاقیاند که تناسبی با چارچوبها و خطکشیهای رسانهی ملی ندارند یا به نحوی قومیتها و خردهفرهنگهای اقوام را دستمایهی استهزا میکنند. متاسفانه در فقدان ایدههای جذاب برای خنداندن گاهی میبینیم که پای این مورد اخیر یعنی به سخره گرفتن لهجهها و فرهنگهای قومی(که نباید این موضوع را با استفادهی درست و منصفانه از تنوع فرهنگی یک سرزمین اشتباه گرفت) به برخی از کمدیهای تلویزیونی باز شده که آن را به عنوان یک آسیب فرهنگی که حاصلی جز تفرقه و دلچرکینی ندارد باید جدی گرفت.
از این گذشته، تأکید بیشتر کمدیها بر مشکلات و مناسباتی است که پایتختنشینها با آن سر و کار دارند و افراط در این رویکرد، چهار پنجم جمعیت ایران را که در تهران زندگی نمیکنند بهسادگی از دایرهی مخاطبان کنار میگذارد. هرچند میتوان ادعا کرد که مشکلات شهرنشینی، در همهی شهرها حضوری کموبیش همسان دارند اما درجا زدن در حیطهی چند موضوع ثابت و پرسهی همیشگی در محدودهی یک شهر آن هم وقتی با تنوع چشمگیری از فرهنگها و اقلیمها روبهروییم حاصلی جز ملال و رکود ندارد.
میل به اطاله و کش دادن سریالهای هرشبی (که مهمترین دلیلش انتفاع مالی است) آسیب جدی دیگری است که در تمام این سالها به چشم آمده است. مثل خیلی از عرصههای دیگر اجتماعی و فرهنگی (مثلا فوتبال را در نظر بگیرید) خیلیهامان هنوز اهمیت و ارزشِ در اوج خداحافظی کردن را نمیدانیم، و همیشه کار را به جایی میرسانیم که یا عذرمان را بخواهند و یا خودمان دیگر ته بکشیم. اینجاست که از آن آموزهی ارزشمند دینی در باب غذا خوردن میتوان کارکردی نمادین گرفت که: «وقتی هنوز خیلی سیر نشدهای از خوردن دست بکش!»
به گمان نگارنده، در سالهای اخیر کمدیهای تلویزیونی روندی نزولی داشتهاند و بار دیگر پای کمدیهای رادیویی و شوخیهای کلامیصرف (که ذکرش در همین نوشته رفت) با برنامههایی چون خندهبازار به میان آمده که مسئولان رسانهی ملی باید آن را به عنوان یک زنگ خطر جدی تلقی کنند. تکیه بر هجو و تمسخر شخصیتهای حقیقی به جای طنازی و تیزبینی، ادامهی منطقی روندی نیست که خود تلویزیون در طول دو دهه گذشته برایش سرمایهگذاری کرده و نیروی انسانی پرورش داده است. ابتذال در هر شکلش جای بروز استعدادهای جدی را میگیرد و مجال بیان نقد اندیشمندانه و دلسوزانه را از بین میبرد. یکی از وظیفههای اساسی طنز در ادبیات و کمدی در رسانهی تصویر، زیر ذرهبین بردن کجیها و کاستیها به قصد بهبود امور است و اگر خود این رسانهها به یک آسیب فرهنگی تبدیل شوند چرخهی معیوبی شکل میگیرد که رهایی از آن چندان آسان نیست.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
۱٫ تفاوتی هست میان کمدی و طنز؛ تفاوتی بارز که اغلب (و بهویژه در فرهنگ عامّه) دقتی بهش نمیشود.
۲٫ تصمیم داشتم بروم «خوابم میاد» را در سینما ببینم. ازش بیشتر تعریف شنیده بودم. اشارهی شما بهش تأملبرانگیز است. انگار باید تجدید نظر کنم.
۳٫ چیزی که در چند قسمت «ساختمان پزشکان» مرا پس زد، سبک بصری بود. هرگز متقاعد نشدم که بنشینم پای این برنامه و از اول تا آخر ببینم.
۴٫ چه خوب که در مورد «خندهبازار» فقط لفظ “برنامه” را به کار بردید. این معجونیست که نه میشود گفت طنز است، نه نمیشود گفت کمدیست. تابهحال به بار فُکاهی عنوان خود برنامه دقت کردهاید؟ خندهبازار. یعنی بازار خنده. یعنی جایی که خنده خریدوفروش میکنند. اینجا نه خنده میفروشند، نه خنده میخرند.
۵٫ ولی عناصر دستشویی و … در فیلمها و سریالهای وطنی اغلب غیراُرگانیک و اضافهاند.
قطار ابدی که خیلی خوب بود که
در ضمن تکرار پاورچین رو دیدید؟ امسال نشون داد فکر کنم. در تماشای مجدد خیلی بی مزه و کند و کشدار شده بود. قبلا به این چیزا می خندیدم؟
۱٫ اگه یه گروه نخبه تو سازمان قلمبهی صدا و سیما منحصراً سطح کیفی سریالها و برنامههای کمدی رو زیر نظر داشتن اینقدر فراز و نشیب نداشتیم.
۲٫ «ساختمان پزشکان» در کل کار آبرومندی بود و فاصلهاش با «چاردیواری» خیلی زیاده، اگه همین شیوه کمدی ساختن جدی گرفته بشه و به چند قدم جلوتر فکر کنن کارهای خیلی بهتر و ماندگاری رو میبینیم.
۳٫ «خنده بازار» که کلاً جلف است همان تکوتوک ایدههای خوبش را آنقدر دستمالی میکند که نابود میشوند.
۴٫ سریالهای این اواخر: نقطه سر خط، خانه اجارهای، مسیر انحرافی، پشت کوهای بلند (چرا «کوهها» نه؟!)، سهمی برای دوست… ضعیف ضعیف ضعیف
۵٫ «دلنوشته» از دل برمیآید و بر دل مینشیند، میخونم تا یادم بمونه. من که اینطوریام …
ببخشید پرچانهگی کردم