سلام
اول بگم که آقا هرکی اول تو وبلاگ از ما تعریف کرد آخرش یا مارو به باد داد یا اینکه انقدر توقعش بالا رفت که خودش به باد رفت پس منم از شما زیاد تعریف نمی کنم و همینقدر میگم که مشتاق نوشته های شما هستم.
داستان اول کتاب تان انقدر واقعی به نظر می اومد که هربار میرم انتهای کوچه تا سیگاری بکشم و بعدش برسم به چهار راه هاشمی و جلوی فروشگاه کوروش اینور اونور رو نگاه می کنم و دلم میگیره و با خودم فکر می کنم شاید احمد زنده باشه و یه روزی مثل من دنبال نقد یک فیلم تو اینترنت بگرده و بعدش نقدها رو بخونه و کمی کنجکاوتر بشه و نقد کتابِ نویسنده وبلاگ راهم که آقای گلمکانی عزیز نوشته بود از نظر بگذرانه تا چند روز بعد به خیابون انقلاب برسه و آن کتاب ۳۵۰۰ تومنی که به اندازه بیشتر داستان های جدید و گرون قیمت نشر چشمه ارزش داره بخره و با جون و دل به خوندنش ادامه بده، البته فکر نکنم احمد تو این فازها باشه، اما هروقت از اونجا رد میشم خوب اطراف رو نگاه میکنم.
در رابطه با یکی از همین نوشته های اخیرتان باید بگویم که غمگین بودن ملت ایران هیچ ربطی به حکومت نداره، ما ایرانی ها از درون غمگین هستیم واسه خاطر اینکه بلد نیستیم خوشحال زندگی کنیم، داشتم با خودم فکر می کردم که مثلا چه وقتی بود خانواده من شاد بوده؟ اصن چه تفاوتی بین شادی و خوشحالی ما هست؟ فکر کردم که حتی تو روزای جشن هم غمگین هستیم، حتی تو روزی که جشن تولد هم داریم به لحظههای تلخ و آدمهایی که نیستن فکر میکنم، چون هیچکس بهمون یاد نداده که شاد باشیم، آرزو می کنم روزی بیاد که تو مدرسههای ما شاد بودن رو به ما یاد بدن، من خودم وقتی به دوران مدرسهام فکر میکنم اصن احساس خوشحالی نمیکنم، همیشه احساس استرس و نگرانی داشتم، نه فقط من بلکه همه دوستانم هم این حسهای تلخ و بدطعم رو داشتن، حس تنفر از معلمها ناظمها، حس بدِ قبل از امتحانها و دیکتاتوری که تو حتی تو باحالترین مدرسه تهران هم شاهدش بودم. روزهای دانشگاه هم مثل همه روزها پشت سر هم میگذره و همه کار می کنیم برای سرخوشیهای زودگذر و تلف کردن عمر.
آقای رضا کاظمی، دلخوشی های ما تو این دنیا کتاب و فیلم و امید به آینده است، آینده ای قشنگتر و واقعا میگم ؛ پر پول تر، که این روزها پول هم بخشی از غم این مردم رو میسازه. دلخوشی به خوندن نوشتههای شما و عزیزان دیگه، این جا و آن جا دنبال کردن شان و دلخوشی به اینکه در دنیای ما ایمیلی هست و میشود هر طور که دلمان خواست برایشان ایمیل بزنیم 🙂
امیدوارم همیشه بنویسید، بسازید و پایدار باشید که این روزها شما وارد لیست دلخوشیهای ما شده اید.
قلمتان سبز
امیر تیموری
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
منم یه اعتراف یواشکی می کنم…خط های آخر داستان بچه های قصر….نتونستم جلوی اشکامو بگیرم…این امیرآقا زنده باشه بابت این نامه ش و شما هم همچنین آقای کاظمی