شکوفه‌ی پاییز

یقه‌ی بارانی‌‌اش را بالا کشید. شد مثل اریک کانتونا. اما کانتونا هنوز به دنیا نیامده بود. شبیه خودش شده بود. تلفن موبایل هنوز اختراع نشده بود و قرار نبود حداقل تا چند دهه بعد هم اختراع شود. از بیلیارد جیبی که فارغ شد سراغ جیب‌های بارانی‌اش رفت. فندک زیپوی یادگاری و یک جعبه سیگار تقریباً مچاله شده با دو نخ سیگار، همه‌ی چیزی بود که به نوک انگشت‌های سرمازده‌اش می‌خورد. صدای بوق کشتی در دوردست، جیغ دل‌انگیز یک مرغ دریایی و صدای خنده‌ی دو دختر جوان لمیده بر سبزه‌ها از دل تاریکی کلیشه‌های دیگری هستند که می‌توانند این پیاده‌روی شبانه در این بندر مهتابی را تکمیل کنند. و آخ که می‌شود مثل کالوینو چس‌نفسی کرد و از همین پرسه‌ی بی‌هدف یک رمان روده‌دراز درآورد. اما رفیق ما حوصله‌ی کش دادن این قصه را ندارد. همین امروز خبر مرگ دوست سابقش را به او داده‌اند. این جور وقت‌ها دل و دماغ هیچ کاری را ندارد؛ حتی دختربازی و راستش را بخواهید حتی ممکن است تکه‌هایی را که برایش لوندی می‌کنند به فجیع‌ترین شکل به قتل برساند. اما دقیقا همین‌جور وقت‌هاست که دلش هوای ژان را می‌کند. دوست دارد وقت برگشتن به خانه از مادر بشنود که تماسی از ژان داشته. شستش خبردار شود که ژان از زندان بیرون آمده و دوباره دلش لک زده برای یک دزدی خوشگل تپل. با ژان هم‌نفس بودن و اقتدا کردن به آن پیر مراد در یک دزدی جانانه، عیش مدام است.

یقه‌ی بارانی‌اش را بالا کشید. شد مثل خودش، مثل آلن دلون در یک بندر مه‌آلود. شد مردی که پرسه نمی‌زند فقط یقه‌ی بارانی‌اش را بالا می‌کشد و یکی از دو سیگار باقیمانده در جیبش را می‌گیراند و لگدی می‌زند به یکی از دو دختر لمیده بر سبزه و سر خر را کج می‌کند به سوی اولین بار و تا سپیده‌ی صبح می‌رود بالا به سلامتی ژان گابن و نزدیکی‌های خانه به سلامتی درخت‌های بی‌برگ پاییز شکوفه می‌کند.

4 thoughts on “شکوفه‌ی پاییز

  1. پاییر بود …
    بودی ..
    بودم ..
    اما اما اما !

    اتفاق
    افتاد ..

    افتادم
    از چشمهات ..

    از چشمهات
    چه اتفاق های تلخی که نیفتاد !!

  2. و شاید
    ارزوشه که حتی اگه در اخرین لحظه فرار از محل دزدی و سوار شدن به ماشینش، میخواد کلکش با گلوله یه نفر از پشت کنده شه اون لینو ونتورا باشه تا اینکه پل موریس گاراگاه .

Comments are closed.