دو شعر

مطرود بهشت سکوتم
سوخته از صراحت آفتاب
هر شعر، هبوطی به ظلمت سخن است
دل‌مویه‌های زخمی‌‌ام
آوازهای متروک داوودند
گم‌شده در کهکشان تنهایی
من در شب هول
آیات دلتنگی خدا را
از جان شعله‌ور درختی شنیدم
که‌ رگ به رگش
سیراب زلال‌ترین سراب این بیابان بود

*

پیچیده در اندوه کوهستان
نوای نی چوپانی
که آخرین گوسفندش را
نه کشت‌
نه فروخت‌