یک
زیستن عبث است و زیستن در ظلمت ظلم، دوچندان عبث. سرزنشی اگر هست شایستهی رنجبرندگان نیست؛ بر گشنیگران است.
دو
کار دنیا مختصر است به ظلم و ظلمت. ظلمتش ذاتی است و ظلمش دسترنج آدمیزادگان.
سه
شاید برای عافیت، نقش زیستن بازی کنم اما ثانیهای مداراگر این بیهودگی نبودهام.
چهار
در تصور بیهودگی هستی، دلتنگترم از سگ دردانهای که روزی با شور و هیجان سوار ماشین صاحبش شده، بی آنکه بداند قرار است رها شود در جادهای پرت. چه کسی میتواند آن بغض و اندوه بیکران تحملناپذیر را حتی خیال کند؟ من که فکر کردن به بهت معصومانهی جاری در لحظهی وقوع این بیداد، برای دقمرگ شدنم بس است.
پنج
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز