اگر نومیدانه در دل تاریکی آمدی و دیدی اینجا چراغی روشن است نظری بگذار که مایه دلگرمی است…
دستهبندی نشده
دوباره پاییز
پاییز شده و این برای هر کس معنایی دارد. برای آنهایی که به مدرسه و دانشگاه میروند اتفاق جالبی نباید باشد. برای آنها که عاشق حمام آفتاب و بیزار از باران و سرما هستند بیتردید خبر بدی است.
برای من پاییز با اینکه مثل همهی زندگانی بیمعناست اما دلپذیرتر و قابلتحملتر از بقیه فصلهاست. شاید برای باران و شعر و کتاب و فیلم و نوشتن و… و البته رخت بربستن آفتاب که دوستش ندارم. یکی از آرزوهایم همیشه این بوده که جایی زندگی کنم که همیشه شب باشد. از روز و تمام متعلقاتش بیزارم. از آدمهای بیمهر و خشن و مهاجم که دور و برمان را در زندگی گرفتهاند.
به امید یک پاییز خوب و پر از عشق و شعر.
*
آفتابی شو
پاییز همین را کم دارد
*
آگهی موقت
بیچاره پرسپولیس
انواع و اقسام پکیجهایی شامل گزیدهای از برنامههای تلویزیونی دههی نکبتآمیز شصت یا تصاویری از کتابهای درسی و لوازم رایج آن روزگار، در شبکههای بنجل ماهوارهای تبلیغ میشوند. چند سالی است در اینترنت با چماق «شما یادتون نمیاد!» همین یادگارهای رنگ و رو رفتهی یکی از سیاهترین روزگاران تاریخ معاصر ایران (جنگ و ویرانی و سقوط آزاد اقتصادی و…) را به رخ نسلهای بعدی میکشند و زیر عنوان نوستالژیبازی از آن ماسماسکها و کارتونها یاد میکنند. و هیچکس صدایش درنمیآید که چه کشکی چه پشمی؟! کدام نوستالژی؟ کدام گذشتهی خوب که چیزی جز بدبختی نبود و زمینهساز امروز شد؟ مگر نسل جوان کارمندان کمکار، بازاریهای کمفروش و مدیران بیلیاقت و بیکفایت محصول همان دوران طلایی نیستند؟ خودمان را عرض میکنم.
برای من تماشای دوبارهی کارتونهای بهاصطلاح نوستالژیک و فیالواقع بنجل و آبکی و بهشدت قیچیشدهی دههی شصت، تهماندهی خاطرهی خوبشان را هم زایل میکند. نسخهی «نوستالژیک» شهر موشها هم کمترین جذابیتی برای تماشا ندارد چه رسد به این جنگولک اخیر که… بگذرم. و اصلا نگران نیستم که همراه جمع نوستالژیبازانِ از درون پوسیده و بهظاهر سرخوش نیستم.
این روزها محبوب قدیمی من و خیلیهای دیگر، پرسپولیس را مثل فاحشهای سفلیسی، دست به دست میکنند. چند آدم یالغوزتر از یالغوزان پیشین، شدهاند هیأت مدیرهی تیم که نه احترام اعتبار و کسوت سرشان میشود و نه آداب و رسوم مدیریت میدانند. گردنشان را تبر نمیزند و قلدربازی را اکران عمومی کردهاند. البته علی دایی از آغاز لیگ کاری از پیش نبرد و همه میدانند که اگر تا پایان فصل هم همهی بازیها را میباخت محال بود خودش استعفا بدهد چون در روزگار بازی کردنش هم بارها ثابت کرده بود که چنین معرفتی در وجودش یافت مینشود. او همیشه تا جایی ادامه میدهد که همه به جان هم بیفتند و آبرویی برای کسی باقی نماند. این بار هم به هدفش رسید تا کسی فرصت نکند به نتایج فجیع او گیر بدهد و دعوا را شیفت کرد به کوچهی علیچپ. غرورش را حدی نیست و تحمل باخت و پذیرش انتقاد را ندارد که ندارد که ندارد. اما شکل اخراج او اصلا در حد و اندازهی اعتبار نام او و احترام نام پرسپولیس نبود یا دستکم یالغوزهایی که حالا در صدرند در آن حدی نبودند که چنین بیمحابا به دایی بیاحترامی کنند و بهانهای کارآمد به او بدهند تا از پاسخ دادن به انتقادها به این آسانی بگریزد.
کوتاه سخن اینکه نوستالژی حی و حاضر بسیارانی همین محبوب سرخجامه است که پیش چشمان دهها میلیون دوستدار، هرجاخواب کس و ناکس شده و دیگر کسی به لطیفهی بیمزهی ششتایی کردن تاج هم نمیخندد. حالا حتی بچههای پیشدبستانی هم میدانند که داشتم داشتم حساب نیست… . جمع کنید این بساط را کرگدنهای محترم! به قول مرحوم امینپور: آبروی ده ما را بردید… .