دستهایی که پشت چراغ قرمز بریده شدند
ما عاشقان مدیسن کانتی نبودیم
لبخندهایی که در ازدحام تنهایی محو شدند
ما …
اسپرسوهایی که نخورده سرد شدند
فالهایی که نخوانده اجرا شدند
یادگاریهای من روی میز کافهها
و طرحهای تو زیر شیشههای سکوریت
بیهوده پرسه میزنم
توی کوچههایی که بوی سرد تو را نمیدهند
و وبلاگهایی که دو سال است به روز نشدهاند
این روزگار من شد
دیگر غریبه ای از پنجره دست تکان نداد
کسی برای نیمه شبهای چراغانی شهر، شعر نگفت
دیگر چراغی روشن نبود…
ردپای تو را گم کردهام
ایستگاه به ایستگاه
و بارانی هم در کار نبود
مثل آن غروب…
توی هیچ ردیف هیچ قفسهای
شعری از چشمهای تو منتشر نمیشود
روی صخرههای درکه نیستی
توی هیچ شهر کتابی، تو نیستی…
روی نیمکتهای این پارک مکث میکنم
دیگر کسی آینه در دست
چشم انتظار یار نیست
این سهم روزگار بی «آتیه» بود…
امسال هم صبر میکنم
تا نیمههای سوز زمستان
تا توی صفهای جشنواره دنبالت بگردم
تا بی تو «فیلمیاز مسعود کیمیایی» ببینم
تا بی تو گریه کنم
بی تو در شب سنگین و ساکت شهر پرسه میزنم
سوار آخرین تاکسی این خط میشوم
رانندهی پیر
با ترانهی غیرمجاز زمزمه میکند
«تو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی…»
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز