فیلم‌هایی که باید ببینید(۳)

 

The silent partner

وقتی کسانی که خاطره‌های خیلی خوب سینمایی را در ذهنت شکل داده اند در یک فیلم دور هم باشند می‌شود حدس زد که با تجربه دلپذیری روبرو خواهی شد. شریک خاموش محصول ۱۹۷۸ ـ  آن را با فیلمی‌خزعبل به همین نام اشتباه نگیرید ـ چنین فیلمی‌است. داریل دوک سازنده‌ی «گریفین و فینیکس: یک قصه عشق»  این فیلم را کارگردانی کرده و  فیلمنامه‌اش را کرتیس هنسن در روزگار اوج خلاقیت و بداعت نویسندگی‌اش نوشته است. الیوت گلد همان بازیگر نخراشیده و منحصر به فرد فیلم خداحافظی طولانی رابرت آلتمن نقش اصلی‌اش را به عهده دارد و جز این‌ها جناب کریستوفر پلامر را در متفاوت‌ترین نقش آفرینی کارنامه بازیگری‌اش در نقش یک بدمن شیطانی و کژکار می‌توان دید. برای من هر یک از این‌ها که گفتم انگیزه‌ی کافی برای جستن و دیدن این فیلم بودند و خوشبختانه گردهم آمدن‌شان به شکل گیری یک نوآر – تریلر درجه یک و جذاب منجر شده است. از آن فیلم‌هایی که این سال‌ها دیگر به ندرت ساخته می‌شوند، فیلم‌هایی که هیچ پس زمینه‌ی اخلاقی ندارند و کشمکش پیچیده و شطرنج‌وار آدم‌ها در روی دست هم زدن و پیشی گرفتن بیرحمانه از یکدیگر را به تصویر می‌کشند. در دنیای سیاه فیلم نوآر، حال و حوصله‌ای برای عبرت و اخلاق نیست. به قول ترانه ‌ی محبوب  آبا : The winner takes it all

Memories of Murder

جان مایه‌ی رمان پلیسی قول ( التزام)  نوشته‌ی فریدریش دورنمات الهام بخش این فیلم کره‌ای است. پیشتر شان پن در فیلم بد و تاسف انگیز Pledge  با بازی بسیار ناامیدکننده و بی رمق جک نیکلسن این قصه‌ی درخشان را به حقارت کشانده بود. شان پن در فیلمش نتوانست حتی ذره‌ای از روند شکل‌گیری تعهد وبرانگر و وسواس فلج کننده‌ی ماتئی  ـ قهرمان قصه ـ برای پیدا کردن قاتل روان‌پریش را بازآفرینی کند. اما سازنده‌ی این فیلم که اقتباسی آزاد و دور از منبع اصلی است ـ در شناسنامه‌ی فیلم  کمترین اشاره‌ای  به آن نشده، هرچه باشد شرقی‌ها اخلاق زشت مشابهی دارند ـ موفق شده سیر فروپاشی پلیس در برابر شر را به شکلی تاثیرگذار و آزاردهنده  ـ بخوانید همراه کننده ـ به تصویر بکشد. شخصیت‌پردازی‌ کاراکترها، نمونه‌وار و تحسین برانگیز است. گریز کوتاه فیلم به اعتراضات دانشجویی و جولان پلیس رزمی‌کار ونفرت انگیز فیلم در آن  هنگامه، از آن کنایه‌های از یاد نرفتنی ناب است؛ عبور قصه‌ای از متن قصه‌ی دیگر و همجواری کوتاه آن‌ها. این فیلم ارزشمند سینمای کره را حتما ببینید.

 Raising Cain

یک روایت هیچکاکی دیگر از دی پالما با برداشتی از چشم‌چران مایک پاول. فیلمنامه علیت فراگیر و ملموس ندارد ولی این در تماشای یک روایت هیچکاکی اصلا مهم نیست. منتقدان هیچکاک سال‌ها همین حربه را برای خوارداشت سینمای ناب او به کار برده‌اند و دستاوردی هم نداشته‌اند. دی پالما حس ناب دلهره و ترس را بدون توسل به جلوه‌ها و دستاویزهای غالب سینمای وحشت باز می‌آفریند. تماشای این فیلم برای فیلمسازان جوان یک کلاس درس ناب و مغتنم است. بد نیست اغلب جوان‌های پرمدعایی که این سال‌ها پا به سینمای ایران گذاشته‌اند و فیلم‌بین‌های خوبی هم نیستند با این واقعیت آشنا شوند که فیلمسازی یک چالش شیرین مبتنی بر آفرینش ترکیب‌های تازه است و همه چیز در یک قصه و فیلمنامه‌ی محافظه‌کارانه، استاندارد و دکوپاژ روتین و خنثی خلاصه نمی‌شود. استاندارد در فیلمسازی یعنی حد وسط، یعنی میان مایه‌گی و فیلمسازی از آن دست که دی پالما به دیگران می‌آموزد یعنی ذوف و طراوت در گزینش کمپوزیسیون‌های نو و به رخ کشیدن ظرفیت‌های سینما. فروتنی در هنر، کار فرومایه‌گان است. پلان سکانس چهار دقیقه‌ای و دشوار گفتگوی دو پلیس با خانم روانپزشک و فرجام آن را به دقت نگاه کنید. دی پالما از این لطایف در کار فیلمسازی‌اش زیاد دارد. نقش‌آفرینی چندگانه‌ی جان لیتگو ستایش برانگیز و به یادماندنی است. اصلا این حرف‌ها را رها کنید، اگر دوستدار تریلرهای تعلیق‌آفرین و روان‌شناسانه‌ی جمع و جور هستید از این فیلم لذت ببرید.

 Hell

شابرول در بسیاری از فیلم‌هایش روایتگر مخصمه‌های اخلاقی انسان بوده است. «این مرد باید بمیرد»، « ضیافت عیش»، «پیش از طلوع صبح»، «زن بیوفا»، « تشریفات»  و… نمونه‌های قابل تاملی از موقعیت‌های پیچیده‌ی اخلاقی در دنیای فیلمسازی شابرول اند. در جهنم، شابرول پارانویای یک ذهن بدگمان را به شکلی استادانه به تصویر کشیده است. پرداخت ذهنی این فیلم، منطبق بر سبک و سیاق معمول کار شابرول نیست  و می‌توان آن را تنها با فیلم دیگر شابرول به نام رخنه، تا حدی همسان دانست، شابرول در پردازش جهنمی‌که در جنت‌ مکانی دل انگیز شعله ور می‌شود نشانه‌های رندانه‌ای برای به بازی گرفتن داوری بیننده و قطعیت‌زدایی از واقعیت داستان به جا می‌گذارد. جمعبندی نهایی فیلم درخشان و هنرمندانه است، با پرداختی چشمگیر که ذهنیت و عینیت مرد قصه را در هم می‌آمیزد. جهنم با آن‌که بسیاری از دستمایه‌های همیشگی شابرول را در بردارد ولی به دلیل رویکرد متفاوتی که به آن اشاره شد در کارنامه فیلمسازی شابرول فیلم متفاوت و البته مهمی‌است. شابرول بازها از دستش ندهند.

 The Offence

بار دیگر عالیجناب سیدنی لومت. این بار با یک فیلم کالت انگلیسی دور از زرق و برق  و تحمیل‌های‌هالیوود. سکانس آغازین رازناک و حیرت‌انگیز فیلم برای میخکوب کردن یک تماشاگر شیفته سینما کفایت می‌کند. شیوه‌ی روایت مدرن فیلم و بازگشت‌های روایی‌اش حتی امروز هم تازه و جذاب است. یک سایکودرام دقیق و  چند لایه که در پایان، پاسخ سرراستی برای پرسش‌های مخاطب ندارد. فضای به شدت سیاه و خوفناک فیلم تشویش‌های قهرمان سردرگم و فروریخته‌اش را با بازی استادانه‌ی شان کانری به بیننده سرایت می‌دهد. این متفاوت‌ترین و پیچیده‌ترین نقش آفرینی سینمایی عالیجناب کانری عصاره‌ای از همه توانایی‌های اوست. حضور جادویی کانری با سیمای از یاد نرفتنی‌اش در این فیلم موهبتی است که فقط دلدادگان اصیل سینما قدرش را می‌دانند. سیدنی لومت، این‌جا هم مثل سرپیکو به سروقت پلیس و کشمکش میان التزام و اخلاق رفته و گشایش دو فیلم هم شبیه یکدیگر است ولی شالوده و اتمسفر دو قصه هیج ربطی به هم ندارد. ( دو فیلم با فاصله زمانی چند ماه ساخته شده‌اند). آزار از آن فیلم‌هایی است که می‌توان ساعت‌ها درباره‌اش به بحث و گفتگو نشست. از آن فیلم‌هایی که در قلمرو آثار روان‌شناسانه‌، اصل جنس‌اند و با مقایسه‌ای حتی سرسری و ساده هم می‌توان پی برد که چرا فیلم‌هایی مثل جزیره‌ی شاتر اصل نیستند!