واقعا وقتی همهی کارها گره میخورد و دری باز نمیشود چه باید کرد؟ کتابی که قراردادش را بستهای و باید برود ارشاد و ممیزی و دل توی دلت نیست که آنجا چه بلایی بر سرش خواهد آمد و اصلاً مجوز خواهد گرفت یا نه، طرح مستند و ویژهبرنامهی مناسبتی سینما در شبکهی چهار و طرح سریال سیزده قسمتی برای شبکهی یک (هردو با یک تهیهکنندهی موجه و مورد قبول سازمان)، برگهی صدور پروانهی ساخت فیلمنامهی موسی را هم امضا کردهای و تا حالا باید پروانهاش صادر و کستینگ انجام میشد اما تهیهکننده یک ماه است به دلایل واهی از ارائهاش به اتحادیهی تهیهکنندگان طفره میرود، نمایشنامهای که به سفارش دوست کارگردانی نوشتهای و اصلا عین خیالش نیست، فیلمنامهای که به سفارش (…) نوشته بودی و او که بسیار از حاصل کار شگفتزده و خوشحال بود چند بار به جان زن و بچهاش قسم خورده بود که حتی اگر تهیهکننده پیدا نکند آن را از تو خواهد خرید… و دریغ از وفای به عهد، و دریغ از وقت و شوقی که پای نوشتن گذاشتی. و همهی اینها فقط خورهی روحاند و بس.
به همهی اینها اضافه کنید بلایی را که سر فیلم کوتاهم در جشن اخیر خانهی سینما آمد. گفتند فیلم «خیلی» خوبی است و حتما خبرتان میکنیم که اگر حاضر به تغییر متن تیتراژ پایانیاش باشید آن را در لیست نهایی قرار دهیم. اما بعدش خبر نکردند(!) و یک ماه بعد یکی از اعضای همان هیأت انتخاب برایم ایمیل فرستاد که: «چه فیلم فوقالعادهای بود اما داوران احساس کردهاند آن متن پایانی بهشان توهین کرده و فیلم را کنار گذاشتهاند…» لعنت به این روزگار.
واقعا دیگر تحمل در این برزخ ماندن را ندارم. وقتش است از این پوستهی نویسنده و منتقد بودن بیرون بیایم و کارهایی را که بلدم و تواناییشان را دارم در عرصهی مستندسازی و فیلمسازی و… انجام دهم. بهخدا وقتش است. خسته شدهام از این ژست صبوری و آرامش. امیدی به آدمیان نیست. خدایا خودت تغییر ده قضا را.
نذر کردم گر از این غم به در آیم روزی
تا در میکده شادان و غزلخوان بروم
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
حتی برای کسانی که از دور هم دستی بر آتش ندارند (مثلاً خودم) ثابت شده در این دیار سراغ سینما رفتن و فیلم ساختن بر پایهی سلیقه و نگاهی که دوستش داری چقدر سخت و گاهی ناممکن است. اگر برای ممکن شدنش مشتاقی باید وجود داشته باشد یکیاش منم. این را به حساب آرزوی توفیقِ من (این توفیق هم خودش چند مرحلهست!) برایتان در این زمینه بگذارید.
———–
پاسخ: ممنون. 🙂
نه دیگه من اون رضام نه زمونه اون وقتاس
(چون میدونم ردپای گرگ دوست دارید.)
————
پاسخ: دروووود. احسنت.
به قول مسعود مهرابی که در نقد جشنواره ای فیلم مزخرف «حالا چه شود؟» در سال ۱۳۷۳ تنها یک کلمه نوشت، باید گفت: «آه!»
خدا کند همۀ این ها درست شود… ولی بهتر است در برابر نتیجه ای که در حرف های تلفنی و رو در روی مان تسلیم شویم! دیگر نباید روی هیچ قولی حساب باز کنیم. همان «موسی» هم اوکی شود، باید برای یک عمر کلاه مان را بیندازیم هوا! (-: گویا ناف مان را با بدشانسی بریده اند!!!
آقا رضا یکی از دلایلی که من به شما علاقه دارم جسارت شماست که واقعا رشک برانگیزه.. از دور که کسی به من نگاه می کنه و بعضی وقت ها گله می کنم، میگه بابا تو دیگه چه غمی داری! ناغافل که بازی روزگار منو توی این راه گذاشته و جسارت ریسک کردن رو مثل شما ندارم. سینما و موسیقی همه ی زندگی منه و خیلی سخته که بخوای بین کارهایی که دوست داری و کارهایی که مجبوری انجام بدی تعادل برقرار کنی. حس درماندگی بسیار بدی به آدم میده.
این ها رو میگم چون میدونم حتما در این مسیر سختی که گذروندین این حس رو بارها تجربه کردین. این ها رو میگم تا بدونید چقدر خوش بختین که در مسیر آرزوهاتون قدم برداشتین… مطمئنم با اراده و عشقی که در این راه گذاشتین همه ی مشکلات بزودی حل میشن.
سربلند باشین همیشه
———-
پاسخ: لطف داری عزیزم. با آرزوی موفقیت برای تو