زندگی میشد قشنگتر از این باشد: که فلان جوان سطحینگر بیمطالعه، دیگران را فقط به عنوان نردبان ترقی ببیند و در اوج برازندگی و جوانی تمثالی از حقارت دورویی و فرصتطلبی باشد. اما جوانی دانا و خوشذوق از نامرادی روزگار به در و دیوار خلوت خود چنگ بزند و نزدیکترینهایش هم از دردش بیخبر باشند. اینها دو سر طیف جوانهای بیست و چند سالهای هستند که در این یکیدو سال ارتباط نزدیکی باهاشان داشتهام. این عاشقان هنر همه بهشکلی تنگدستاند اما برخی دریوزهگی در خونشان است و برخی دیگر طبعی بلند و باعزت دارند. برای گروهی هرجاییگری رمز موفقیت است اما گروهی دیگر آداب صبر و بیقراری میدانند.
شاید این تلنگری باشد برای آنها که هویتشان در گرو آویزان شدن از دیگران است، چه به عبودیت و نوچهگی و چه به کین و عداوت.
دنیا پر است از سیاهیلشکر و آدم مفلوک. سر پرغرور آن را عشق است که آقای خودش است و نان بیاتش را با عزت و لذت میخورد… یا حق.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
بودنِت معجزهی شرقیِ باران و عطش
تو نبودی٬ روز و شب اینهمه تبدار نبودن
تو نه سحری٬ تو نه جادو٬ نه سَرابی میدونم
تو نه آغاز یهرویا٬ نه یهخوابی میدونم
تو همون آیتِ نوری توی شبهای سیاه
توی آوارِ تباهی٬ تو امیدی؛ تو پناه
تکهشعریست که زمزمه میکنم خیلیوقتها.
امیدوار باشید٬ حتی اگر امید چیز بیمصرفی به نظر برسد.
دنیا فقط همین نیست. میدانم. میدانم.
جناب کاظمی عزیز
مطالب سایت شما را به طور مرتب دنبال میکنم.
به نظر میرسد مدتی است که اندوهگین و غمناک هستید و بازتاب این وضعیت در مطالب قلمی شما مشهود است.
امیدوارم غمها بروند پی کارشان…
حق نگه دارتون که نفستون حقه…
یارِ من! چرخ بهدلخواه نخواهد چرخید
تا بدانی به چه تدبیرْ هنر باید کرد
جانا سخن از زبان ما میگویی
نازنین قلمت چه زیبا رقم میزنه این سطور عین حقیقت را عمو رضای نازنین
به قول شاملو… بامداد زمان ما
من درد مشترکم…مرا فریاد کن
حق با شماست…
یا به قول صالحی:
مردم نان ندارند
اما
عزتشات حرف عجیبی ست
که خاب و خور را بر من حرام کرده است.
اشاره به گروهی که “سر پرغرور آن را عشق است که آقای خودش است و نان بیاتش را با عزت و لذت میخورد… یا حق.”