دستش پر از خواب
چشمش پر از اشک
نیمهشب
مردی زیر باران
میخواست بمیرد
پشت پنجره
زنی کلاف تنهاییاش را
برای زمستان سال بعد میبافت
من ایستاده بودم
بر بام خانهی متروک
کنار لانهی بیکبوتر
تا شب شهر را شعر کنم
شعر از خیال تو میگذرد
خواب از تمنای محال تو
و شهر آرام آرام
گرفته بوی زوال تو
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام آقای دکتر کاظمی.خوب هستید؟اینکه قرار نیست نقدی حتی برای مجله فیلم هم بنویسید ناراحت کننده هست اما شما مختارید و در این مورد هیچ شکی نیست.موفق باشید
شب/گیسوان سیاه توست/افشان شده بر بالش ماه/
من با آتشی بر لب/دو زانو نشسته ام/بر بالینت…!!!