در سالهای کودکی و نوجوانی ما، سینما بهمراتب پررونقتر از این سالها بود. فیلمها بوی چرم و تخمه میدادند… شرحش بماند برای مناسبتی چیزی.
در روزگار کودکی، جولیانو جما (مونتگمری وود) سردستهی بازیگران محبوبم بود. فیلمهای او واقعا تماشاگر ایرانی دوران جنگ و بدبختی را به سینما میکشاند. بعدها او را در فیلمهای دیگری روی نوار ویدئو دیدیم اما باور بفرمایید روی پردهی بزرگ چیز دیگری بود این عالیجناب.
حالا او هم مرده. خاطرههای خوب کودکی اما به این آسانی نمیمیرند. دستکم تا وقتی که زندهایم پابهپایمان میآیند. میگویند آلزایمر هم که بگیری خاطرههای دور دستنخورده میمانند. پس زنده باد خاطرهی حال خوب کودکی.
شرح حال: http://www.imdb.com/name/nm0312575/
این فیلمهای او را در سینما دیدم:
ارزش قدرت http://www.imdb.com/title/tt0066105/
کورباری http://www.imdb.com/title/tt0167085/
و این یکی که محشر است و هنوز حس غریبش از یادم نرفته:
مردی که به زانو درآمد http://www.imdb.com/title/tt0078445/
یک خاطره: با دوست آن روزهایم پیام حقیقت ناصری (که هرکجا هست به سلامت باشد) برای دیدن ارزش قدرت به سینما رفته بودیم. نه سالم بود. یک وسترن اسپاگتی جانانه بود. هنوز هم عاشق وسترن اسپاگتیام. سانس اول را دیدیم و از بس خوشمان آمد گفتیم سانس بعد را هم بنشینیم (آن زمان میشد وسط فیلم بروی توی سالن و تا هروقت بخواهی همان داخل بمانی). وسطهای سانس دوم سر یکی از صحنههای تیراندازی و سوارکاری از بس هیجانزده شدم همزمان با صدای شیههی اسبها من هم صدای شیهه درآوردم و این کار را چند بار تکرار کردم. پیرمرد کنترلچی با چراغ قوهاش آمد سمت صندلی ما و گفت: «شما دوتا لشتونو ببرید بیرون!» و ما هم چارهای جز اطاعت نداشتیم. پیرمرد با متانت و آرامیتا در خروجی مشایعتمان کرد و آنجا بود که چند تا پسگردنی و لگد جانانه نثار دوستم پیام کرد. من خوشبختانه قسر در رفتم ولی طفلک پیام بابت کار نکرده کتک مفصلی خورد. یادش بخیر!
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
آقا چه لذتی بردم از این خاطره .
گروتسک بود !
من با جک نیکلسون عاشق سینما شدم. شایعهای که چند وقت پیش در موردش پیچیده بود، اون هم در روزهایی که خاکستر مرگ و زندگی بیلذت نفسهامو به سرفه های مزمن تبدیل کرده، واقعا دردناک بود… نمیدونم بازهم میتونم شاهد حضور جک سحر آمیز تو یه فیلم جدید باشم یا نه اما همون موقع هم که این خبر بد هنوز تکذیب نشده بود در مواجهه باهاش احساس متناقضی داشتم: از یه طرف غمگین بودم که جک عزیز رفتنیست و از طرف دیگه خوشحال بودم که کلی خاطرهی شیرین باهاش دارم که میتونم باهاشون تجدید دیدار کنم و نفس تازه بگیرم. خوش به حال جک که کلی خاطره خوب برای من و امثال من باقی گذاشته… خوش به حالش…
….سلام دکتر مثل همیشه قشنگ نوشتین.
کودکی زیباترین دوران زندگیست بقول زنده یاد فروغ : ای هفت سالگی ای لحظه ی شگفت عزیمت بعدازتو هرچه رفت,درانبوهی ازجنون وجهالت رفت….. ……بعدازتومابه میدان ها رفتیم دادکشیدیم زنده باد مرده باد
کاش هرانسانی فرصت یکبار بازگشتن داشت به کودکی ….!
بنده از جمله فیلمهایی که از ایشان در ذهنم مانده و دراختیار دارم ، یکی رینگو برای انتقام بازمی گردد ، فاشیستها و مردی که به زانو درآمد .
یادش بهخیر «رضا» جان… من هم «ارزشِ قدرت»اش را در سینما «آفریقا» دیدم؛ و البته چند فیلماش روی نوارهای وی. اچ. اسِ دهۀ شصتی؛ از جمله «تایتان»… روحاش شاد…
——————–
پاسخ: این تن بمیرد همین دیشب خوابش را دیدم و صبح کامنتت را. به فال نیک میگیرم.
سلام دوستان عزیز من هم فیلم ارزش قدرت تونی والری را در سینمای کاپری اراک دیدم ، دوران پس از جنگ بود فکر کنم سال ۶۹ یا ۷۰ بود . تعطیلات نوروز بود و داشتن ویدئو هم گناه بزرگی محسوب می شد . همچنین قبل تر ها هم فیلم مردی که به زانو درآمد بود را از تلویزیون دیدم دوران خوبی بود. الان که وسترن های زیادی را به برکت اینترنت دیده ام اعتراف می کنم که حس انتقامی رو که در فیلم های وسترن ایجاد می شد رو قهرمانان جان فورد، جان استرجس ،هوارد هاکز و دیگر کارگردان های آمریکایی نمی توانستند در ما نوجوانان به لذت در انتقام لذتی است که در عفو نیست منتقل نمایند بلکه این وسترن های اسپاگتی بودند که ما را لبریز از لذت انتقام گیری می کردند . وسترن های امریکایی ساختار محکم تری داشتند اما فقط ۱۰ دقیقه پایانی تیراندازی داشت و ممکن بود فهرمان فیلم هم در آخر نفله شود . اما وسترن های اسپاگتی از اول تا آخر تیراندازی بود در آخر قهرمان فیلم با سلامتی کامل با تماشاچیان خداحافظی می کرد.
من فیلم روزی روزگاری در غرب رو خیلی دوست دارم .