پیشدرآمد
نگاه میشل فوکو به قدرت، جامعهشناسانه نیست، بلکه بیشتر تاریخنگارانه است. او به بررسی دقیق نمونههای تاریخی مینشیند (تبارشناسی). این را برخی قوت و عدهای ضعف کار او میدانند. او به توصیف قدرت نمیپردازد بلکه بیشتر به چگونگی اِعمال قدرت میپردازد.
درآمد
فوکو قدرت را امتیاز یا ویژگیای نمیداند که منحصر به گروه یا طبقه خاصی باشد؛ مثلا جامعه را به دو بخش تقسیم نمیکند که بخشی دارای قدرت و بخشی فاقد آن باشد. از دید او بروز قدرت به شکل جهانشمول و فراگیر نیست بلکه موضعی و به شکل خردهقدرتهاست.
او طیف قدرت / دانش را به کار میبرد یعنی به تفکیک کامل این دو از هم باور ندارد. قدرت حاصل دانش است و دانشی که در پسزمینهاش انگیزه راهیابی و دسترسی به قدرت نباشد وجود ندارد. تعریف قدرت در این بستر چیزی نیست جز توانایی چیرگی بر طبیعت به وسیله علم یا چیرگی بر جسم جانداران؛ از اسب تا انسان.
همه شهروندان یک سرزمین، جسم خود را به چیرگی قدرت حاکم سپردهاند. سادهترین راه اثبات این فرض این است: اگر کاری خلاف قوانین موضوعهی محل زندگیتان انجام دهید مجازات خواهید شد. در اولین مرحله مجازات در پایینترین سطح اِعمال قانون یعنی در اداره پلیس/ کلانتری روستا یا شهر کوچکتان، چند ضربه از سوی سرباز یا گروهبان یا… به صورت، کمر یا شکم شما وارد خواهد شد. به همین سادگی آشکار است که اختیار جسم شما با خودتان نیست. قانون همیشه حق دارد به بدن شما آسیب (تروما) وارد کند.
فوکو عقیده دارد تغییر ظاهری مجازات از شکنجههای شدید جسمیبه شکنجههای خفیفتر و انساندوستانهتر (!) نه راهی برای کم کردن مجازات بلکه بهینهسازی سیستم مجازات است. به این ترتیب مفهوم مجازات از کالبد فرد به کالبد جامعه گسترش مییابد.
فوکو بر خلاف نیچه اعتقاد ندارد که قدرت همه چیز است. او زندگی اجتماعی را ناگزیر از حضور در روابط قدرت میداند و جامعه بدون روابط قدرت را خیالی خام و آرزویی جفنگ میشمارد. فوکو بر خلاف پیروان مارکس بر این باور بود که نقش قدرت را نباید در حد یک عامل سرکوبگر پایین آورد. به نظر او قدرت نه در ستیزه با دانش که خود موجد و مولد آن است. فوکو همچون نیچه جنبههای مثبتی برای قدرت میدید. او معتقد بود برای اینکه جسم انسان به قالب واحد کار در کره زمین درآید و زندگی روی زمین شکل و معنا بگیرد باید دانشی فرادست وجود داشته باشد تا به بردگی کشیدن تن آدمیان را سازماندهی کند. به نظر او این بردگی را گروهی از آدمها به دیگران تحمیل نمیکنند (بر خلاف نگاه مارکس و تقسیم جامعه به کارفرما و کارگر). او و بعدتر یورگنهابرماس بر این باور بودند که دانش بدون پیوند به سودجوییهای انسانی، دانشی خیالی و ناموجود است.هابرماس یکی از کارکردهای دانش را یافتن راه رهایی از بند قدرت میدانست. فوکو معتقد بود دانش رها از بند قدرت وجود ندارد.
فوکو در مقالهای به بسط و شرح اِعمال قدرت میپردازد. او اذعان دارد که در حالت کلی ، قدرت را باید فرد یا گروهی بر دیگران اعمال کنند ولی باز همین دستمایه را در تملک یک فرد یا گروه خاص نمیداند. فوکو الوهیت و متافیزیک قدرت را به شدت رد میکند. از نظر او اساسا قدرت وجود ندارد. بلکه پدیده اِعمال قدرت هست که به شکل موضعی(local) رخ میدهد. در یک کلام فوکو مفهوم قدرت را به عنوان مفهومینهادین باور ندارد و نگاهش به آن نمادین و ترمینولوژیک است. او برای اینکه صرفاً در خلأ سخن نگفته باشد نگاهش را متوجه جوامع کنونی هم میکند. فوکو قدرت را مستقل از ساختار سیاسی –حکومتی در یک جامعه فرضی میداند. به نظر او قدرت در زمینه همه سازوکارها و اجزای جامعه پیچیده و تهنشین شده است و حاکم تنها با نفوذ به ماتریکسی به نام قدرت آن را به کنترل میگیرد و سمتوسو میدهد. در این نگاه، حتی اگر انقلاب/ کودتا هم رخ دهد و سیستم حاکم کاملا جایگزین و دگرگون شود باز هم شبکه قدرت دستنخورده مماند؛ چون اساساً از ابتدا هم از سیستم سیاسی مستقل بوده.
فوکو قدرت را در تملک سوژهها (انسانها) نمیداند. از نظر او جایگاه اِعمال اثر قدرت، محل برخورد فعلهاست نه سوژهها.
نقد دیدگاه فوکو درباره قدرت
هرچند فوکو سرشناسترین اندیشمند معاصر است که به تحلیل قدرت و سازوکارهای آن پرداخته ولی به گمان خیلیها ناکارآترین و انتزاعیترین توصیفات را از آن به دست میدهد. نگاه او به قدرت تا حد زیادی منفعلانه و جبرگرایانه است. برخی گزارههای او درباره قدرت با هم نمیخوانند. چهگونه ممکن است نیرویی به نام قدرت هرچند به شکل موضعی اعمال اثر کند ولی وجود نداشته باشد؟ چهگونه میشود قدرت شکل بگیرد و بازدارنده یا کاهندهای برای آن متصور نباشیم؟ یکی از مهمترین نقدها بر انگارههای فوکو درباره قدرت را ادوارد سعید صورت داده. به گمان سعید، فوکو به پدیدهها نگاهی جغرافیایی – مکانی دارد و تاریخ را از این منظر باز میخواند نه از منظر گاهشناسانه پیوسته/ ناپیوسته. او مطالعاتش را روی خردهجامعهها متمرکز میکند (مدرسه، زندان، بیمارستان، تیمارستان، کتابخانه و…) و نتایج را به استقرا میگذارد.
نگاه فوکو به تاریخ، غیرنوستالژیک و غیرمتافیزیکی است. سعید فوکو را از برخی جنبهها با ابن خلدون مقایسه میکند. توجه به گزارههای غیرحاکم و تقابل آن با گزارههای حاکم و توجه به نظم منسجم رخدادها از مهمترین نقاط اشتراک این دو اند. سعید نظم گفتمانی فوکو را همسنگ عصبیت (همبستگی گروهی) ابن خلدون میداند.
فوکو قدرت را بافتی یکپارچه میداند و عنایتی به مقاومت در برابر قدرت ندارد. در جبرآمیزترین برداشت، او پذیرفتن قراردادهای اجتماعی را سرسپردن به قدرت میداند. این پذیرش البته مکانیسمیدفاعی برای بقاست.
سعید برای بررسی علت توجه ما به مفهوم قدرت و تلاشمان برای شناخت آن، چهار گزاره را طرح میکند:
۱- کاربردهای قدرت
۲- تصورمان از قدرت
۳- راههای مقابله با قدرت موجود
۴- یافتن ساحتهای جدیدی از قدرت که کسی تا کنون به آن دست نیافته
به نظر سعید، فوکو فقط بر دو گزینه نخست متمرکز بود. گزینههای سوم و چهارم که متضمن رویارویی با قدرتاند راهی به گفتمان فوکو ندارند، و البته آرمانگرایانهاند. خلاصه اینکه: فوکو به تعریف قدرت میپردازد نه نقد آن و بررسی راههای رویارویی با آن.
با همه اینها فوکو گستره وسیعی بر خوانندهاش میگشاید و نیروی محرکه اولیهای برای شناخت و بررسی مفهوم قدرت میآفریند. فوکو از گفتمان مسلط سخن میگوید و معتقد است مبارزه به خاطر گفتمان صورت میگیرد نه برعکس. ولی تصریح نمیکند که هر کوشش ضدگفتمانی، تلاشی برای قانونمند کردن گفتمان آزادی است. االبته فوکو همچون لیوتار معتقد است زمان روایتهای رهاییبخش بزرگ سپری شده… .
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز