شعر: جمعه

جمعه‌ها را به من چه

من که هفته به هفته به غسل مرگ می‌روم

شعر دست نمی‌دهد

در خانه‌ای که هیچ عکسی به دیوارش نیست

شعر پا نمی‌گیرد

در خانه‌ای که هیچ عکسی به دیوارش نیست

دست‌وپا می‌زنم

در خانه‌ای که هیچ عکسی…

باران تسلای پنجره است

اما نمی‌گیرد آن ضرب دل‌نشین

در جمع این همه تفریق

حالاست که تلفن زنگ بخورد

من غصه

و از پشت این خط لعنتی

یکی بگوید: تمام کرد

من تمام جمعه‌ها را

در وحشت مرگ عزیزی سر کرده‌ام

دستم شکسته بر کاغذ

سرم پیش خاطره‌هایم

من هیچ جمعه‌ای

سر قبر هیچ عزیزی نرفته‌ام

این سیگارهای تقلبی کار نمی‌کنند

نه وقت سلام

نه در خداحافظی

هفته‌ها را به من چه

من که هر جمعه‌ام سیاه انتظار است

3 thoughts on “شعر: جمعه

  1. چراغ های رابطه رو خوندم چرا جای نظر نداشت؟
    اومده بودم بگم که کابوس های فرامدرن رو خریدم دو روزه نصفش کردم تا اینجا همشون رو دوست داشتم بتامکس که فوق العاده بود، دیشب توی کوچه ی ما …و سه نفر پشت در سرگیجه ی خوبی داشت و تاثیر گذار بود
    با پر رویی میگم که جهان بینیت رو می پسندم و حداقل این طور فکر می کنم که می فهممش

Comments are closed.