این نوشته با حذف پانصد کلمه به انتخاب مسوول صفحه سینمایی روزنامه اعتماد ملی در این روزنامه در تاریخ ۱۷ مرداد ۸۸ منتشر شد. این متن کامل است و حق مطلب را ادا میکند.
کمیآب به صورتت بزن
به گمانم حالا وقتش است که بی رودبایستی و بدون در نظر گرفتن ملاحظههای بیهوده، فضای کاذبی را که برخی از منتقدان پیرامون نقد دربارهی الی به وجود آوردند تحلیل کنیم.
انگیزهی اصلی این نوشته لحن توهینآمیز همکارانی است که خود را مدافع و مفتون دربارهی الی میدانند. در حالی که نقدهایی که کاستیهای این فیلم را برشمردند حتی به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسند عجیب است که برخی سعی دارند با منشی حذفگرایانه، همان دوسه منتقد نویسندهی آن نقدها را با انواع و اقسام توهین و تحقیر سرجای خود بنشانند و یا آن نقدها را کوچک و محدود و بیهوده بشمارند. جالب است اینان این روش یکسویه را در حالی اعمال میکنند که برخی به زعم خود داعیهی روشنفکری و ستیز با یکسویهنگریهای حاکم بر فضای فرهنگی دارند. نمونهی شاخص چنین افرادی امیر پوریاست که تلاش میکند از هر تریبون و رسانهای استفاده کند تا ساحت فیلم آقای فرهادی را از هرگونه نقد و انتقاد دور نگاه دارد و ابایی ندارد که نازلترین سطح نقد را ارائه دهد و مثلا برای تحلیل فیلم نظر خود کارگردان را بپرسد و به عنوان حجت بر سر دیگران بکوبد!!! درست پس از جشنوارهی فیلم فجر یادداشتی برای آقای پوریا که مسئول بخش سینمایی روزنامه «اعتماد» هستند فرستادم که در آن تقدسزایی برای فیلم دربارهی الی را زیر سوال بردم. بالطبع با منش و روش حاکم بر رفتار ایشان این یادداشت به طبع نرسید زیرا کسانی مثل او میانهای با چندآوایی و شنیدن نظر مخالف خود ندارند و از هر فرصتی استفاده میکنند تا از داوری عادلانهی مخاطبان نقد سینمایی بگریزند. نمونهی عجیب و غریبش یادداشتی است سراسر مغلطه و توهین که در شمارهی ۳۹۷ مجلهی «فیلم» یعنی یک شماره پس از پروندهی این مجله برای فیلم دربارهی الی (شماره ۳۹۶) نوشتهاند و مطلبشان را صرف ایرادگیری و نقد یادداشتهای دیگرانی کردهاند که نظرشان مخالف نظر آقای پوریاست. اصرار ایشان برای تقلیل و تنزل تحلیل یک فیلم به بحثهایی همچون «الی زنده است» و «این فیلم اصلا هیچ شباهتی به فیلم آنتونیونی ندارد» و… واقعا جای شگفتی دارد. جالب است که سردبیر یکی از مجلههای سینمایی ایران (نام محفوظ) روزی به عنوان نصیحت اینجانب را مورد خطاب قرار داد که سعی کن نقد خودت را بنویسی و از هیاهوسازی به منزلهی گریز از نقد پرهیز کنی و تاکید کرد که مثلا بارها به امیر پوریا هم گفته که به جای نوشتن نقد بر یک فیلم اینقدر خود را در مقام مدعیالعموم و پاسخدهندهی دیگر منتقدان قرار ندهد و اگر حرفی برای گفتن دارد همزمان با دیگران بنویسد تا خوانندگان نقدها دربارهی آنها قضاوت کنند. نمونهی این رفتار در آقای پوریا کم نیست و در این لحظه بدون مراجعه به آرشیو بجز مورد اخیر، دستکم یادداشت او بر فیلم سینسیتی را به یاد میآورم که سعی میکرد با لحنی پدرانه و پس از خواندن نقد امیر قادری و … آنها را مورد سرزنش و نصیحت قرار دهد. شخصا به عنوان کسی که به دربارهی الی نقد داشتم و دارم و کاستیهایی در آن میبینم از زمان جشنواره لحظهشماری میکردم که نقد دو نفر از مدافعان سرسخت این فیلم را بخوانم که یکی (امیر قادری) آن را یکی از مهمترین فیلمهای جهان و شاهکاری بلامنازع دانسته بود و دیگری یعنی همین آقای پوریا یار و یاور کارگردان در همهی نشستها و جلسههای پرسش و پاسخ بود و از زمان جشنواره هر چیزی را به شقیقهی این فیلم وصل میکرد مثلا اگر قرار بود پس از رخوت و توی لاک رفتن پس از انتخابات، یادداشتی قدیمیرا برای بودن باری به هر جهت و کسب حقالتحریر در روزنامهی اعتماد منتشر کند در مقدمهی آن مطلب که مثلا در نقد فیلمهای کمدی مبتذل بود یادآوری میکرد که: البته دربارهی الی شاهکار سینمای جهان است!!! و … در هر حال این انتظار برای خواندن نقد این دو منتقد به جا بود چون هر دو در حرکتی یکسان (به هر دلیل تصادفی) نوشتن نقد را به خواندن نقد دیگران موکول کردند یعنی دقیقا در زمان/ مکانی که میتوانست به محکی واقعی در تحلیل دربارهی الی تبدیل شود و قضاوت به مخاطبان سپرده شود، از این کار سر باز زدند و بعد با جسارت و اعتماد به نفسی واقعا مثالزدنی این تاخیر را یک امتیاز و ناشی از درایت و جایگاه یکه خود دانستند!!! ولی آیا مخاطبان نقد هم نسبت به حال و احوال این قضایا همین قدر بیبصیرت و خودفریباند؟
امیر قادری در هر حال موضوع این نوشته نیست و سخنم دربارهی امیر پوریا و دوست دیگری است که در ادامه از ایشان نام میبرم. امیر پوریا در یادداشتش در مجلهی فیلم از نگارنده این سطور نام برده و به خیال خود یک تناقض از نوشتهی من استخراج کرده است. اینکه او در چه جایگاهی است که چنین جسارتآمیز با مقولهی تحلیل فیلم روبهرو میشود و حقوق اساسی دیگران را نادیده میگیرد چندان برایم مهم نیست. او قطعا پشتوانهی لازم را برای چنین رفتاری دارد. همانطور که پشتوانه ی لازم برای رفتار غیرعادی و تکانشی در نشست پرسش و پاسخ فیلم میزاک در جشنواره بیستوهفتم فجر را داشت و ایرادی هم بر او مترتب نشد. ایراد در این است که همین فرد مدام خود را در مقام یک روشنفکر اپوزیسیون ببیند و با لحنی آقابالاسرانه به تحقیر و تمسخر سیاستهای فرهنگی، متولیان فرهنگی، فیلمها و فیلمسازانی که دوست نمیدارد بپردازد، و در حالی که همهی این رفتارهای خودنمایشگرانه او را به یکصدم شهرت و محبوبیت دیگرانی همچون امیر قادری نرسانده باز هم این روال را به شکلی خودویرانگرانه ادامه دهد. البته تردید ندارم که خود ایشان هم تصدیق میفرماید که با این شیوهی تهاجمیو طلبکارانه احتمالا پیشبینی میکرده که روزی کسی پیدا خواهد شد که جدا از رودربایستی و تعارفهای معمول و بیهوده، رودررویش بایستد، توی چشمهای بدبینش زل بزند و در ازای این همه حرف طلبکارانه، دو کلمه حرف حساب از او طلب کند. واقعا برای منتقدانی که همیشه عافیت میطلبند و سکوت میکنند چه اهمیتی دارد که پوریا در بسیاری از نوشتههایش که مالامال از تحقیر و تخریب دیگران است منتقدان، فیلمسازان و حتی مخاطبان سینما را با ادبیاتی زشت و ناشایست تحقیر کند؛ کاری که در یادداشتش در مجلهی فیلم لااقل دربارهی من نکرده ولی فضایی که او و چند نفر دیگر برای دربارهی الی به وجود آوردند بهقدری مسموم و غیرقابل تحمل است که سکوت بیش از این، جز تن دادن به زشتیهای پیاپی نیست. شاید برخی این نگاه سرشار از تحقیر و خودبزرگبینی پوریا را امتیاز ایشان به حساب بیاورند ولی من هرگز نمیتوانم تصور کنم که یک انسان مشتغل به هنر و زیبایی در نوشتهاش درباره فیلمیکه دوست دارد (مثلا دربارهی فیلم پنهان میشائیلهانکه) رسما تماشاگران را عوام بداند و چندین و چند بار آنها را تحقیر و تمسخر کند و یا به جای نقد فیلمیمثل عیار چهارده (پرویز شهبازی) که مثل دربارهی الی و هر فیلم دیگری قطعا کاستیهایی دارد به تمسخر و تحقیر فیلم رو بیاورد و چنان فضای مسموم و نادوستانهای بیافریند که برخی از منتقدان قدیمیهم به سخن درآیند و وقتی پوریا خود از پس مقابله با نقدهایی که به او میشود برنمیآید منتقدهای جوان و نورسیده را مامور کند که با ادبیاتی زشت و حقارتبار به آن منتقدهای قدیمیبتازند و رسما زبان هتاکی و تحقیر پیش بگیرند. نمیتوانم تصور کنم کسی خود را تحلیلگر شاخهای از هنر بداند و کمترین میانهای با اخلاق نداشته باشد، مگر اینکه هنری که او میشناسد یکسره از دنیایی دیگر است که در آن انسانها کمترین حرمت و شرفی ندارند و بهسادگی میشود آنها را پایمال و لجنمال کرد. چه اهمیتی دارد که پوریا برای فیلمیکه به هر دلیل دوست دارد مثل دربارهی الی و یا بیپولی (حمید نعمت الله) با همه کاستیهای آشکار و اشکالات فاحشش سر و دست بشکند. این نظر اوست و باید به حد درک او از سینما احترام گذاشت ولی نمیتوان توجیهی برای تحقیر مدام و پیاپی دیگران تراشید.
… و اما آقای پوریا که گویا افتخار همراهی پستپروداکشن دربارهی الی را متقبل شده و اجازهی نشر نظر مخالف (مثلا خود من) را هم در رسانهی ذیربطش (روزنامه اعتماد) نمیدهد، صبر ایوب پیشه میکند که دیگران بنویسند و ایشان به زعم خود با لحنی بزرگوارانه از دیگران ایراد اکابری بگیرد … و یا منتقد ارجمند و فرهیختهای مثل آقای مهرزاد دانش در ماهنامهی فیلمنگار کسانی که دربارهی الی را شبیه ماجرای آنتونیونی دانسته بودند کژاندیش (مثلا چرا کج اندیش نه؟) و بدسلیقه بداند و واژه را با جعبه توی صورت دیگران پرت کند و اصلا درنگ نکند که کژاندیش مثلا چه معانی هتاکانه و زشتی میتواند داشته باشد. ظاهرا مهم این بوده که خشم و عصبیتی از لابه لای جملهها بیرون بزند و حالا معنا هر چه بود و هر چقدر هم که هتاکانه بود، چندان اهمیتی ندارد. دستکم خود آقای دانش میداند که من چه احترامیبرایش قایلم ولی قرار شد بدون تعارف بنویسیم و تضارب افکار ما ربطی به احترام عمیق من نسبت به این استاد بزرگوار ندارد.
آقایان پوریا و دانش اصرار دارند که دربارهی الی شبیه ماجرای آنتونیونی نیست، در حالی که هست و اصرار بیمورد و خشمگینانهی این دو دلیلی بر این واقعیت است که شباهت این دو فیلم غیرقابل انکار است. صد البته تفاوتی بنیادین بین این دو فیلم وجود دارد: یکی شاهکاری ماندگار در عالم سینماست و دیگری اثری معمولی برای همین عالم که بنابر گزارش محمد حقیقت از جشنواره برلین (منتشر شده در مجله فیلم)، منتقدان فرانسوی آن را اثری زیر متوسط ارزیابی کردند و شایستهی توجه و بزرگنمایی ندیدند!!! کسب جایزهی بهترین کارگردانی (و نه فیلمنامه که اصلا بدیع نیست و نه فیلم که فیلمیمعمولی برای سینمای مدرن و پیشرو امروز دنیا است) در جشنوارهی برلین هم که سال پیشترش جایزهی بهترین بازیگر را به رضا ناجی داده بود اعتباری نیست که بشود باتومیبر سر دیگران کرد و یا ابزاری که آن را بشود به شقیقهی همه چیز و همه کس وصل کرد!
وقتی طرح کلی یک فیلمنامه و ایدهی مرکزی آن با فیلمیمشهور و شناخته شده انطباق محض دارد چه اصراری است که آن را نادیده بگیریم؟ آشکار است که پرداخت دو فیلم و رهیافت نهاییشان متفاوت است. مثل این است که دو خانهی ویلایی شبیه هم بسازیم یکی برای سکونت یک خانواده استفاده شود و دیگری را تبدیل به خانهای برای مجالس عزا و عروسی کنیم! دوستان عزیز! باور بفرمایید تاکید بر تفاوت پرداخت و رهیافت دربارهی الی و ماجرا که نیاز به ضریب هوشی بالایی هم ندارد برای پاک کردن صورت مساله کفایت نمیکند. کسی که داعیهدار اندیشه و تحلیل است چهگونه میتواند بر قرابتها و همخوانیهایهارمونیکی که گرداگرد دربارهی الی در حد اعلا گرد آمده چشم بپوشد. چهگونه میشود ایدهی یک فیلم را قلفتی در یک فیلم دیگر به کار برد و همخوانی با آن فیلم را منکر شد. نمونهی خوبتر و هنرمندانهترش را پیشتر در مستند امید نجوان دربارهی آژانس شیشهای و پاسخ جالب حاتمیکیا دربارهی ندیدن فیلم سیدنی لومت دیدهاید. چهگونه میشودهارمونی ستایشبرانگیز حضور کسی را که در عملی ضد اخلاقی و زشت، فیلمنامهای را از روی یک فیلم مکزیکی کپی و کارگردان را سرشکسته کرده، در جمع بازیگران دربارهی الی نادیده بگیریم؟ چهگونه میشود حضورهارمونیک مانی حقیقی را در این جمع نادیده بگیریم که فیلم کنعان را بر اساس داستان آلیس مونرو ساخت و از آوردن نام او در تیتراژ اکراه داشت و اظهار میکرد بهقدری تفاوتهای فیلمش با قصهی مونرو زیاد است که نیازی به این کار نبود! در حالی که اینجانب در نقدی که بر کنعان در مجله فیلم نوشتم بهعمد و بدون هرگونه توضیحی خلاصهی قصه مونرو را ذکر کردم تا هر خوانندهی آگاهی بهسادگی دریابد که شباهتهای فیلم و قصه، بسیار زیاد و شالودهی فیلم بر چهارچوب و حتی ستونهای فرعی همان قصه استوار است.
تردیدی ندارم که اقتباس و یا الهام گرفتن از یک اثر و ذکر ماخذ آن هرگز دلیلی برای کاستی و بد بودن یک اثر هنری نیست کما اینکه هر سه فیلم کنعان، کافه ستاره و دربارهی الی آثاری درخور توجه و ارزشمند و جزو آثار فاخر و قابل اعتنای این سالهای سینمای ایران هستند. با این حال دلیل این همه انکار و فرافکنی را درک نمیکنم ولی این را بهخوبی میدانم که در جامعهای که گاه حتی اختراع دیگران را به نام خود ثبت میکنند هیچ چیز بدتر از این نیست که منتقد هنر که باید حقیقتجو باشد خود به جعل و مالکیت معنوی غیرقانونی ایدهها و آثار هنری کمک برساند و یا در نقش وکیل مدافع یک هنرمند ظاهر شود. نیازی به ذکر این واقعیت قانونی نیست که وکیل مدافع برای انواع متهم (چه مجرم و چه غیرمجرم) کاربرد دارد و کارش را گاه آنقدر خوب انجام میدهد که یک مجرم را از خطر اعدام میرهاند یا بهکلی تبرئه میکند. اگر بخواهم منصف باشم باید اعتراف کنم که وکالت قطعا یک هنر است و از این نظر تصدیق میکنم که باید به هنر برخی دوستان احترام گذاشت.
***
آقای پوریا در نوشتهشان ضمن تاکید بر اعلام مرگ قطعی الی توسط آقای فرهادی(!!!) و تکذیب هرگونه آثار حیات و بقاء در او بنا بر مستنداتی که در اختیار دارند و در فیلم نیست، کار نقد فیلم را به مضحکهای تمامعیار تبدیل کردهاند که نیازی به قلمفرسایی در باب این شیوهی نازل تحلیل فیلم نمیبینم ولی ایشان در بخشی از نوشتهی دلی برای الی در مجلهی فیلم به تناقضی در نوشتهی من اشاره کردند که در اینجا میخواهم پاسخ آن تخطئهی ناصواب را بدهم:
من دربارهی الی را فیلمیبا اهمیت دراماتیک «حضور امر غایب» دیدم و از این نظر غیاب را به مثابه یک عنصر بنیادین در دل این داستان ستودم و صد البته سطح تحلیل را فراتر از تجسد مادی الی بردم و با اهمیتزدایی از این موضوع به نشانههای حضور دائمیو مستمر او – حتی اگر واقعا مرده باشد- و گریزپا بودنش اشاره کردم؛ نشانههایی که دستمایهی احضارسوژههای دوستداشتنی هستند. این احضار گاه در فانی و الکساندر برگمان در سطحی منطبق با رویا و تمنای کودکانه رخ میدهد ، در آنیهال در بستری از هجو و بینامتنیت و گاه برای علیرضای فیلم فرهادی، با نشانههای پراکندهای همچون ساک بازمانده از الی، نمایش قطعا غیرقاطعانه جسد و مشاهده نکردن جسد توسط آن بورژواها که از پیش الی را دیدهاند و سرانجام ذکر و دعای زیرلبی بسیار واضح علیرضا در ماشین که حاوی نگاه هوشمندانه فرهادی به خاستگاه و پایگاه اجتماعی کاراکترش است. من به عنوان یک مخاطب و یک مکالمهکننده با دنیای فیلم، از لابهلای لب علیرضا «ان من یجیب …» میشنوم و برایم اهمیت ندارد که به شکلی ناباورانه از تدوینگر، کارگردان و یا حتی بازیگر فیلم بپرسم که مراد واقعی آن صحنه چه بوده و تلاش برای اینگونه مصاحبهها و استنادها از سوی برخی را اصلا درک نمیکنم. ما با اثر هنری روبهروییم: با شکوه خلق یک وجود که پیش از این وجود نداشته و سازندهاش یکی مثل ماست که اینک، اثر از او گریخته و در فضای سیال هستی رها شده است. چهگونه من تفسیر اثر را از کسی بپرسم که جزیی حقیر و ناچیز در شکلگیری آن است؟ باور کنید این تفاوتها از تفاوت باورها میآید: به گمان من هر اثر و واقعه در این دنیا و از جمله هر اثر هنری تجلیهارمونیک ارادهی استعلایی هستی است که همهی تکثرها را به سوی وحدت و یکتایی رهنمون میکند، خواسته یا ناخواسته، دانسته یا نادانسته هر کوششی در این هستی راه به سوی وحدت وجود دارد. با این نگاه من چهگونه سطح نقد را به مستندات و گفتههای کارگردان پایین بیاورم در حالی که نشانههای سرگردان در فضای متن معلقاند و ما را به فضایی دور از حسابگریهای ناشیانهی دنیای بیرون میبرند. چرا باید از امتیاز بزرگ هنر که اعتبار دادن به خیال و حواس در برابر اندیشه و منطق محض ریاضی است دست بشویم و دیگران را مدام تحقیر کنم که نگاهی حسابگرانه و ریاضی وار به مستندات فرامتنی و گفتههای کارگردان ندارند؟ در جهانبینی من از خلق هنر، سازندهی یک اثر هنری همچون من مخاطب اثر خود است و بس. او نیز میتواند به فراسوی اثری که واسطهی آفریدنش بوده راه یابد و به تکثر آواها بها دهد، تکثری که نهایتا به یکتایی وهارمونی میرسد که نمونهای از اینهارمونی را در گرد هم آمدن انکارکنندگان در این فیلم برشمردم.
اما مشخصا به ایراد آقای پوریا بپردازم: من تکرار دوبارهی جملههایی نظیر دلگیر شدن الی از دیگران در هنگام نمک آوردن را عاری از ذوق و ایجاز میدانم و معتقدم نشان ندادن و حذف یکی از این دو جزء به چند لایهگی اثر و غنی شدن آن نادیدهها و غیابها کمک میکرد، البته اگر مجاز به انتخاب بودم واکنش الی در آشپزخانه را حذف میکردم، نه دیالوگها. در این جا بحث سلیقه است و نه چیز دیگر. از سوی دیگر زمان پنج دقیقه برای سکانس پانتومیم را کشدار و بیهوده دانستهام که از نظر آقای پوریا کشدار نیست و بسیار باهوده است! اینجا دیگر بحث سلیقه در میان نیست و به شیوهی تحلیل فیلم مربوط است. از نظر آقای پوریا هر چیزی که روزمرگی و عادات زندگی این آدمها را نشان دهد به هر مقدار هم که باشد مجاز است و از نظر من دست شستن از ایجاز که متاسفانه بر سراسر فیلم حاکم است یک کاستی از منظر زیباییشناسی است. به نظر میرسد درک من و ایشان از ایجاز تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارد و ارزشگذاری ذهنیمان هم بر هم منطبق نیست و لزومیندارد کسی با ژست برنده، دیگری را به درک ناقص و یا اشتباه متهم کند. موضوع گل گلایل هم که در دیالوگ منوچهر و نازی مطرح میشود ما به ازایی در سکانس پنج دقیقهای پانتومیم ندارد در حالی که این موضوع بر خلاف «خواب افتادن دندان» که به گفتهی آقای پوریا اشتهار جهانی دارد(!) در سکانس پانتومیم دیده نشده است و ترجیح زیباییشناسی من در اینجا این است که برجسته کردن نکتهای که از آن به شکل سرسری گذشته ایم و به آن توجه نکردهایم میتواند اتفاقا به کار همان نشانههای سرگردان متن بیاید که پیشتر به آن اشاره کردم؛ نشانههایی که به ضرورت حال و زمان و مکان، اهمیت صد چندان مییابند و خرج تحلیلها و تفسیرهای ذهنی کاراکترهای داستان میشوند که به دنبال راهی برای آرامش و استقرار خویشتن در مواجهه با بحراناند. این رجعت دوباره به یک نشانهی غیرموکد چه ربطی به نشان دادن گل درشت واکنش الی در آشپزخانه در هنگام آوردن نمک دارد که بازگویی اش تنها به عنوان بدسلیقگی و هدر دادن بیهودهی یک ایده میتواند تعبیر شود؟
از آقای پوریا ممنونم که با مچگیری و استخراج تناقض فرضی، این فرصت را دادند که با واگشایی بیشتر و دقیقتر مفاهیم فیلم هم حقانیت نوشتهام را اثبات کنم و هم به ایشان نشان دهم که همیشه آنچه میپندارند حرف آخر نیست وهمیشه حرفهایی برای گفتن هست که گاه به دلیل فروتنی و بزرگواری و گاه به دلیل رعایت مصلحت گفته نمیشوند. از ایشان سپاسگزارم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سپاس برای احترام به مخاطبان.
از متن لذت بردم.مرسی.ای کاش تحمل ما در برابر دیدگاه های مخالف بالا بره . وبه جای برخورد احساسی منطق و استدلال رو جایگزین کنیم.