هر طرف که سر بچرخانی و گوش تیز کنی مهمترین و داغ ترین بحث روز، بحث گرانی و وضعیت وخیم اقتصادی است. این روزها که با نزدیک شدن به زمان پایان قراداد خانهام و بالا کشیدن اجاره از سوی صاحبخانه در پی خانهی استیجاری ارزانتری هستم، با تمام وجود معنای این وضع وخیم را درک میکنم که البته در تهران بهمراتب بدتر از سایر شهرهاست. خانههایی بهشدت درب و داغان در محلههایی بیآبرو با بدترین شرایط و متراژ زیر ۶۰ متر، با ۱۰ میلیون تومان رهن، حداقل ۸۰۰ هزار تومان اجاره میخواهند. هرچه فکر میکنم متوجه نمیشوم یک کارمند ساده با زن خانهدار (کدبانو؟!!!) و یکی دو تا بچه (توله؟!!!)، چهطور میتواند با این هزینهها کنار بیاید. اصلا امکان ندارد. اگر هم بشود دیگر اسمش زندگی نیست (شما که سواد دارین، لیسانس دارین، روزنامهخونین، بگین اسمش چیه!).
اما راستش در این وضعیت، باز هم خیلیها را میشناسم که آنچنان پولدار هم نیستند و کمترین خللی به زندگی و خرج و برجشان وارد نشده. نمیدانم. شاید دلیلش این است که تقریبا همهی این نسناسها دربارهی درآمدشان دروغ میگویند یا منابع درآمد جنبی دارند یا ارث و میراثی از قبل مرگ پدرشان بهشان رسیده، یا وردی بلدند که برای برهها میخوانند و زندگی را با باد هوا و گاز روده میگذرانند. و گروه قابلتوجهی هم در دوست و آشنا و فامیل سراغ دارم که فارغ از این حرفهای جگرسوز (که خودشان دربارهی ناجور بودن وضع اقتصاد بر زبان میآورند) به اندازهی یک دانهی چسفیل (ذرت بوداده؟!!!) هم شرایط موجود، بر شانهشان سنگینی نمیکند.
خلاصه، اوضاع بسیار علمیتخیلی است. یقین دارم فردایی میرسد که جیبم به هر طریقی پر باشد و از این دغدغهها نداشته باشم، اما گذر از شرایط امروز سختجانی (سگجانی؟!!!) میخواهد. میدانم که این روزها هم میگذرد و از این نکبت، تنها خاطرهای میماند. یک عمر آنتنسرخود و چریکوار زندگی کردیم؛ این چند صباح هم بههمچنین.
البت که دریای غم ساحل ندارد اما دلیلی هم نمیبینم که به توصیهی دوستان خوشمرام عمل کنم فلذا پارو نمیزنم؛ چون به قول شهیار: «بادبان ناخدا را عشق است!»
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
فردایی میرسد (نمیرسد؟!!!)
———–
پاسخ: حتما میرسد. امروز هم فردای دیروز است. باید ببینیم دیروز کجا ایستاده بودیم و امروز کجاییم. من که در هر حال شکرگزار پروردگارم هستم.
…
———–
پاسخ: 🙂
واقعا همه چیز مثل یه فیلم علمی تخیلی است ؛ نقطه عطف اولش اینه که یه نفر با این همه مشکل چه جور می خواد زندگی کنه و نقطه عطف دومش اینه که باز شما به فردا امیدوارین . . .
————-
پاسخ: «امید» هالهای از ابهام دارد (میشود؟ نمیشود؟ خدا کند بشود) اما من به طی طریقم یقین دارم. من فقط پس از دو سال نقدنویسی و کار مطبوعاتی (که از همان اولش با مجله فیلم بود) به دلیل کیفیت کارم (علیرغم انکارگرایی آنهایی که مال پدرشان را خوردهام و میخواهند سر به تنم نباشد) دستیار سردبیر مجله فیلم شدم. این ابدا جز با ایمان و یقین به کاری که میکنی به دست نمیآید. اولین مجموعه داستانم را بیکمترین رابطه و زورچپانی، با نشر بسیار بسیار معتبر «مرکز» درآوردم. مسعود کیمیایی در یک مقطع به شکل جدی قصد ساختن فیلمنامهام را داشت و جلساتی با هم داشتیم در حالی که من هرگز پیشتر ندیده بودمش و فیلمنامه توسط جواد طوسی به دستش رسیده بود و شیفتهاش شده بود و مدام پیغام میداد که پس چرا نمیآیید صحبت کنیم؟ کار نیکو کردن از پر کردن است. از همین حالا من را فیلمساز سالهای آتی سینمای ایران بدان. آنقدر آسان و دستیافتنی است که خندهام میگیرد. فقط اگر به هر علتی جوانمرگ شوم این امر محقق نمیشود؛ که آن هم اگر تقدیر باشد گریزی ندارد.
بحث گرانی و وضعیت اقتصادی نیست…در هر شرایطی می توان عاقلانه راه گریزی پیدا کرد الا زمان فقر فکر و فرهنگ…ما از ریشه سوختیم نه از ساقه.
—————
پاسخ: بله. بیپولی را هزاران تدبیر است. بله بسیار درست گفتی دوست من.
بعضی ناله ها متأثر نمی کنند، و این شامل ناله ی خود آدم هم هست. هر گاه در جمع از گرانی و آشفتگی اقتصاد صحبت شود کسی که از گوینده بیش تر تحت فشار است خاموش با خود همان فکری را می کند که شما مطرح می کنید. و حال این میان نمونه ای از تکبر خاص ایرانی: در محل کار ــ کار! این را هم بعضی هامان نداریم! ــ راجع به اوضاع حرف می زدیم. درآمدم که در اروپا هم فشار تنگ دستی دارد بعضی را به کام یأس می کشد. بلافاصله جواب آمد که “آن ها؟ آن ها که اصولاً گدا هستند! هیچ ندارند ولی با حقه بازی و قلدری یاد گرفته اند چه طور اقتصاد جهان را بچرخانند. درعوض ما مالک عمده ی منابع ثروت طبیعی هستیم اما کوته فکری حکومتی هامان عرصه را بر ما تنگ کرده، همین!” دریای غم ساحل ندارد، و در اقیانوس جهل مرکب جزیره ها سرگردان اند.
—————
پاسخ: آخ رفیق! تو رو خدا با اسم مستعار کامنت نذار؛ مجبور میشم منتشر نکنم این سخنان زیبا رو.
تمیزی و بهویژه سرراستی از یادگارهای عزیز سینماست تا همیشهی خیلیها.
آدم با خواندن نوشتههاتان، جوابهاتان به کامنتها، دلاش قُرص میشود. عجیب قوّتِ قلب میگیرد.
اکس کیوز می … منظوری نداشتم … امیدوارم وقتی یه فیلم ساز بزرگ شدین باز جواب کامنتهای ما رو بدین …
به امید اون روز …
سلام. خوبی ه این روزگار اینه که می گذره……………….
به مدد چند وبلاگ با شما و نوشته هاتون آشنا شدم…
بسیار لذت می برم از مطالبتون… مخصوصا عصر موقع غروب…
آخه اینجایی که من زندگی می کنم غروباش………………
اومدم ازتون اجازه بگیرم اگه میشه از مطالبتون با ذکر منبع استفاده کنم…
آخه دوستایی دارم که می خوام اونارو با شما آشنا کنم و…..
البته خوشحال می شم بهم سر بزنید اما می دونم که وقت این کار رو ندارید..
منتظر جوابتون می مونم. با تشکر…
” آنقدر آسان و دست یافتنی است که خنده ام می گیرد ”
جمله قشنگ و معنی داریه . . .
مر۳۰
کاش اون فیلم «با تشکر از علی و نازی» رو به یک جشنوارهی خارجی بفرستی… مطئنم سکوی پرتاب بزرگی برات میشه
آدم خیلیوقتها از خیلیها میشنود که امید چیزِ بیخودیست. باید آدمهایی مثل شما باشند که آدم با تمام وجود حس کند انگار امید، اتفاقاً، خیلی هم چیزِ باخودیست. امیدوارم پیروز باشید، همیشهی خدا.