شعر: پاییز

تا هنوز مانده تا زمستان

برگ‌برگ این پاییز خواب‌آلود

با تمام خمیازه‌هایش

(اصلا خیال کن دل ندارد این بی‌خواب)

تقدیم به سپیده‌ی نارس چشمانت

وقت دل‌تنگ اذان صبح

(یا هر وقت دل‌تنگ دیگری که دل تنگت خواست)

…تقدیر شاعر این است

که همیشه آخر دفتر

چشم باز کند

و به تنهایی‌اش

ایمان بیاورد

5 thoughts on “شعر: پاییز

  1. سلام

    ممنون از این نوشته . حس تلخ و شیرینی به آدم می ده
    یه سوال . فیلم کوتاه اگر اصغر اسکار بگیرد رو به جشنواره ای نفرستادید ؟
    قرار نیست جایی نمایش داده بشه؟

  2. هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووراااااااااااااااااااااااااااااااا (ببخشید یادم نبود محیط فرهنگیه ولی خوب کره رو بردیم )
    پیشنهاد می کنم آقای کاظمی تو فکر ساختن فیلم ” اگر ایران جام جهانی برود ” باشین ..

  3. اذانِ صبح؛ چه ترانه‌ی دل‌انگیزی‌ست. باتریِ معنویِ یک روزِ من است این ترانه، وقتی صبح‌ها می‌شنوم. چه آوایی، چه آهنگی…

  4. شعرهاتان جوری‌ست که آدم وقتی می‌خوانَد، با خودش می‌گوید کاش من هم شاعر بودم؛ کاش این شعر را من گفته بودم…
    و امّا این عکس… تاوانِ تنهایی؟ که می‌داند؟

Comments are closed.