گزند باد
این نوشته پیشتر در مجله فیلم منتشر شده است
اینجا و آنجا زیاد خوانده و شنیدهام که از دوران طلایی نقد فیلم یاد میکنند. این دوران طلایی که ظاهراً هر عرصهای یک دانهاش را دارد، به گمان من درباره نقد سینمایی امر موهومیاست که بخشی از آن ریشه در خصلت گذشتهبازی دارد که فقط هم مختص ما ایرانیها نیست. شاید هم ایراد از من است که حاضر نیستم به هیچ قیمتی به دوران باشکوه مدرسه و دانشگاه و سربازی برگردم؛ از بس که طلایی و خوب بود و چوب الف و تعلیمیهمواره مثل شمشیر دموکلس بر سر… اما برگردیم به این یکی دوران طلایی: به عنوان کسی که بیش از یک سال است نوشتن «بیست سال پیش در همین ماه» را برعهده دارد، متوجه نمیشوم که مراد از طلا چیست و امروز کدام پیت حلبی جایگزینش شده. همیشه نوشتهها از نظر کیفی در سطوح مختلف بودهاند و نویسندگانی بودهاند که عمیقتر و جدیتر مینوشتهاند و در مقابل کسانی هم بودهاند که سادهتر و خودمانیتر. انکارگرایی بزرگترها که جای خود دارد، اما تأکید مصرانه جوانهایی که هنوز به نیمه دهه سوم زندگی خود نرسیدهاند بر آن دوران طلایی، نکته قابلتأملی است؛ و قابلتأملتر اینکه بسیاری از این عزیزان، خودشان آرزوی نقدنویسی دارند و انتظار نمیرود احساساتشان اجازه دهد مثلاً شایستگیهای منتقدان جوان همسنوسال خود را هضم و باور کنند. راستش کسی اینقدر رک درباره این جور چیزها نمینویسد و من هم با نوشتن این یادداشت خطر میکنم. اما به هر حال یک نفر روزی باید درباره این مسأله مزمن توضیحی میداد و شاید فتح بابی شود تا دیگرانی هم بدون در نظر گرفتن ملاحظات در این باره سخن بگویند.
عادت کردهایم به واگویی حرفهایی کلی و عاری از مالیات. عادت بدی است. مثلاً اگر هنرمندی در ۹۰ سالگی فوت کند بر خود واجب میدانیم بگوییم که در حق او کوتاهی شد، یا هنوز هم فرصت خلق شاهکارهایی ماندگار را داشت و حرفهای «دلسوزانه» و «انساندوستانه»ای از این دست. حالا اگر این هنرمند از ۶۰ سالگی هیچ هنری از خودش بروز نداده باشد و هر سال هم برایش بهنحوی بزرگداشت برگزار کرده باشند، یا از فرط سوءمصرف مواد کمترین توانی برای ادامه راه نداشته باشد، باز هم فرقی نمیکند. ما چون خیلی انساندوستیم (و نمیدانم چرا این همه انسانسیت در رفتارهای روزمرهمان کمترین نمودی ندارد) «باید» این حرفها را طوطیوار تکرار کنیم. به گمان من ماجرای دوران طلایی نقد فیلم هم از همین جنس است. یک زمانی مد شده بود که بگویند چرا نویسندگان قدیمینمینویسند و اساساً آنها یک «چیز» دیگر بودند و از این حرفها. ولی متأسفانه واقعیت چیز دیگری است. بگذارید مصداقی حرف بزنیم. از آن نویسندههای گرانقدر دوران طلایی اینها هنوز مینویسند: جهانبخش نورایی، ایرج کریمی، هوشنگ گلمکانی، حمیدرضا صدر، احمد طالبینژاد، جواد طوسی، شهرام جعفرینژاد، بهزاد عشقی، تهماسب صلحجو، مجید اسلامی، سعید عقیقی. و دکتر کیومرث وجدانی هم که سالها از او به عنوان پیشگام و اسطوره عرصه نقد یاد میشد خوشبختانه پس از سالها قلم به دست گرفته و با انرژی و انگیزهای حیرتانگیز به شکل مستمر نقد مینویسد. میبینید که در این مورد هم مثل بازگشت مجید اسلامیو سعید عقیقی پس از چند سال وقفه در کار نوشتن، باز اتفاق خاصی نیفتاده و فانتومیهوا نشده است. یا حتی نقد بابک احمدی بر فیلم فردین صاحبالزمانی پس از سالها دوری از عرصه نقد فیلم زمین و زمان را کنفیکون نکرد. قرار هم نیست تحولی رخ دهد. نقدهای این بزرگواران همانقدر خوباند که قدیمها بودند. آدمها هماناند که بودند ولی ما اصرار داریم که همیشه گذشته بهتر از امروز بوده. قدیمها گوشت گوسفند و دیزی و کلهپاچه هم حتی خوشمزهتر بودند. اصلاً نوشتن با جوهر و خودنویس یا ماشین تایپ چیز دیگری بود و نوشتن با کامپیوتر توهینی است به شرافت نویسندگی. دوربین هم فقط دوربینهای چرخدندهای قدیم، دوربین دیجیتال ننگی است بر پیشانی بشریت. اما چه اجباری هست که همه به این باورهای واپسگرایانه تن بدهند؟ مشکلی اگر هست که هست، در انصاف و قضاوت ماست نه در کار جوانها. چشمها را باز کنید. نوشتههای جوانها را بدون انکار و اکراه بخوانید. امروز را باور کنید. البته شاید تلخ و گزنده باشد، اما زمانه عوض شده.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
این نوشته را همان زمان در مجله خواندم. منطقاش قانعکننده بهنظر میرسد.
این «فانتومی هوا نشده» را خوب آمدید.
مدرسه دوازدهسالِ طلایی را ازم گرفت. دوازدهسال…
برهه های طلایی وجود دارند و هرچه زمان بر آن ها بگذرد بهتر می توان در باره شان اظهار نظر منفی نکرد. چنین میراثی هست، انکار نشاید کرد. دانشور هنگام پدیدآوردن سووشون بی تردید عصر طلایی خود را از سر می گذراند. جوان بودن همیشه وجود داشته.