پنج‌شنبه‌ها

بله من پنج‌شنبه‌ها را خوب می‌شناسم. به‌خصوص روزهای سرد استخوان‌سوز پاییز و زمستانش را. این پاهای خسته و وامانده را نبین. روزگاری هر پنج‌شنبه مسافر کوچه‌هایی بودند که پای پنجره‌ی همیشه بسته‌ی یار به پایان جهان می‌رسیدند. اصلا شروع پرسه از همین پنج‌شنبه‌ها بود. در روزهای شور دروغین دوم خرداد من میان سیاست و عشق… چشم تو از چشمم افتاد و دیوار اتاقم پر بود از روزنامه‌هایی که چند روز یک بار توقیف می‌شدند. با نشستن پای جلسه سخنرانی گنجی و سازگارا و حجاریان و نبوی، من رنگ چشم‌های تو را به بهای یک عمر دل‌تنگی از یاد بردم. آن پنج‌شنبه‌های خوب در خیابان‌های یکطرفه‌ی جوانی را وانهادم و حالا تمام روزهایم جمعه است. بله من پنج‌شنبه‌ها را خوب می‌شناسم.

4 thoughts on “پنج‌شنبه‌ها

  1. …تاریخ بی گذشته و طلوع شب از پی شب
    آینده ی تکراری و کوچیدن رو به عقب
    من از کدوم میون بر کدوم کناره رد کنم
    که از پس این همه سد نقبی به سمتت بزنم؟!…
    (ایرج جنتی عطایی)
    —————-
    پاسخ: مرسی. بسیار زیبا.

Comments are closed.