این چشمها خسته نمیشوند از بس نگاهشان را از آینه میدزدند؟
باید درست نگاه میکردی. آن سوی آینه کسی هست که سالهاست میخواهد چشم به چشمت بدوزد. و قصهای نانوشتنی برای گفتن دارد.
مرگ آنجاست؛ در سیاهچالهی بیپایان مردمکی که منفذ باریکش پیش روی تو و ظلمت بیکرانش تا آن سوی تنهایی هستی است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
چه هولناک!
کسی سلام می کند از آینه و
زمانی که پاسخ می دهی، ناگهان درمی یابی که سالهاست سلامت را خویشتن پاسخگو بودی و نه حضوری، نه برگی حتی افتاده از درخت…