یک
تصویر گنگات
تن نمیدهد به ماندن
و سهم من از آن همه پاییز
تصویر تن توست
دور و دور و دورتر
در اکستریملانگشات یک جوانیِ بیپیر…
دو
این عاشقانهها را نبین
من مرد رؤیاهای هیچ زنی نبودهام
اما گرفته بود دل شهر
شاعران با کتابهایشان به حبس بودند
و من
با هر نخ سیگار
هر لاخ سفید جوانی پرکلاغیام
از عشق نوشتم…
این عاشقانهها را نبین
من سالهاست سرانگشت عشق را نبوسیدهام…
سه
ناسازه این است:
شعر در غیاب تو شکل میگیرد
شب در غیاب روز
و همین است
که از روز رفتنات
اندوه نشسته بر شعر و شب
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
ناسازه این است:
شعر در غیاب تو شکل میگیرد
شب در غیاب روز
زیباست و عمیق
این عاشقانهها را نبین
من سالهاست سرانگشت عشق را نبوسیدهام…
اندوهناک است اما واقعی
با خودم تعارف ندارم؛ من هم مرد رؤیاهای هیچ زنی نبوده و نیستم (نخواهم بود؟)
————
پاسخ: چه اهمیتی دارد؟ رؤیا فقط رؤیاست. ما در جهانی بس سرسخت و واقعی زندگی میکنیم. (مبارزه میکنیم)
بیشعرهای شما دنیا برای من چیزهایی کم میداشت.
———–
پاسخ: و بی مخاطبی چون شما، این روزنوشت…