شعر: آن اتفاق نمی‌افتد

آن اتفاق نمی‌افتد

در ذهن باغ نمی‌افتد

با غول و جنبل و جادو

نور از چراغ نمی‌افتد

با هر کلک، تن بی‌جان

در عکس، چاق نمی‌افتد

تصویر آن ور دیوار

توی اتاق نمی‌افتد

از دست سرد، بر این کاغذ

یک شعر داغ نمی‌افتد

روباه تا آخر قصه

از فکر زاغ نمی‌افتد

دنیا تمام هم بشود

عمر کلاغ نمی‌افتد

پینوکیو هم  آدم شد

فیل از دماغ نمی‌افتد

یک لحظه از خیال خر

فکر چماق نمی‌افتد

خرسنگ جز جلوی پای

لنگ و چلاق نمی‌افتد

در پیچ جاده‌ی واپیچ

بار از الاغ نمی‌افتد

اما غرور یک دریا

در باتلاق نمی‌افتد

آوار زلزله هرگز

بر چارتاق نمی‌افتد

جانانه مک بزن ای دوست!

رنگ از سماق نمی‌افتد

در دیکته‌ی ننوشته

قاف از فراغ نمی‌افتد

تا من همین، تو همانی

آن اتفاق نمی‌افتد…

4 thoughts on “شعر: آن اتفاق نمی‌افتد

  1. مُدام می‌خوانی و می‌خوانی و می‌دانی که داری به آخر شعر نزدیک می‌شوی. «نمی‌افتد»ها نگه‌ت می‌دارند و، با اتّصالِ آنیِ «تا من همین، تو همانی» به «آن اتّفاق نمی‌افتد»، یک‌مرتبه، آن اتّفاق می‌افتد. ناگهانْ ضربه را می‌زنی و می‌دانی که شعرت به تفسیر راه می‌دهد، که دوست خواهد داشت «همین و همانی» را، بارها، تکرار کند. شاید مُقدّمات دیگری بچیند تا سرآخر باز برسد به اتّفاقی که نمی‌افتد.

  2. سخت است که با عقابها اوج بگیریم ؛اگر که در میان شترمرغ ها زندگی و کار کنیم …
    اقا رضا سلام، اقا ما تازه با سایتت، خودت و…. آشنا شدیم اقا این نشر مرکز کلا تعطیل شده زنگ زدیم گفتن نمیفرستیم.
    به قول شما ما جهان سومی هستیم ولی باور کن ما غیر تهرونیها جهان چهارمی هستیم.
    اگر راهی پیدا کردید برای خرید کتاب ما خیلی مشتاقیم.
    ——————–
    پاسخ: سلام. با نشر مرکز نباید تماس بگیری. با موسسه سام تماس بگیر.

  3. شعرهاتان، گاهی، از نظر فُرم، یک خُل‌واریِ انضمامی دارند، یک خُل‌واری محسوسِ ضمیمه‌شُده (و شاید ناخودآگاه، نه لُزوماً ناخواسته، نه عامدانه) که دلِ آدم را می‌بَرَد.
    ———-
    پاسخ: 🙂

Comments are closed.