سه تکه شعر

یک

دست که به عاشقانه نمی‌رود
حتما دوباره خودم هستم
تلخ زهر مار
با هیچ سیب شیرینی
خر نمی‌شوم
با هیچ قرصی
خواب نمی‌بینم
این جور وقت‌ها
مثل یک آقای عاقل بالغ
اخبار می‌خوانم
گوشت و میوه می‌خرم
مقاله می‌نویسم
و به سوراخ ازن و شکاف طبقاتی فکر می‌کنم

دو

دلت خوش است دختر
ما دیگر عاشق نخواهیم شد
حتی اگر
آسمان زمین بیاید
یا تو دوباره از آن میرزاقاسمی‌های محشرت درست کنی

سه

تو آن سرزمین ناشناخته‌ای
که ردت روی هیچ نقشه‌ای نیست
و من ناخدای تخته‌پاره‌ای سرگردان
وسط بغض‌ اقیانوس ناآرام…

 

2 thoughts on “سه تکه شعر

  1. مثل یک آقای عاقل و بالغ. عاقل و بالغ. عاقل. بالغ. (آلما اسکویی، جایی در «اسپاگتی در هشت‌دقیقه»ی رامبُدِ جوان، می‌گفت: عالِق و باغِل 🙂 )

  2. داشتم دوباره پس از گذشت چند وقت نقد آناتولی را می‌خواندم. واقعا مطلب خوبی‌ست. اندازه‌ی خود فیلم دوستش دارم؛ اندازه‌ی نقدتان بر کپی برابر اصل.

Comments are closed.