این نوشته پیشتر در مجله فیلم منتشر شده است
با نهایت تأسف و تألم…
چراجویی بیرونقی سینماها موضوع تکراری بسیاری از میزگردها، برنامهها و مقالههای مثلاً تحلیلی است، و از اینها به عنوان عوامل اصلی رکود نام برده میشود: کیفیت پایین فیلمها، نامناسب بودن سالنهای سینما برای تفریح خانوادهها (از نبودن جای پارک اتوموبیل تا کمبود تسهیلات رفاهی)، و وضعیت اقتصادی نامساعد بسیاری از مردم. اما میخواهم جسارتاً از جایگاه نازل یک جوان خام ناخوشبین، مرگ پدیدهای به نام سینما را در کشور عزیزمان اعلام کنم؛ نه به سه دلیل بالا یا حتی دلیل مهمیمثل رخوت و سرخوردگی بخش قابلتوجهی از جوانها (برخلاف خبرهای امیدوارانهی تریبونهای رسمیکه بههرحال جز این هم در تعریف وظایفشان نیامده) و نه حتی رواج پدیدهی سینمای خانگی و دسترسی فراگیر به برنامههای ماهواره (که باز هم تریبونهای رسمیچارهای جز تقلیل آمارش ندارند). سینما (در حکم یک صنعت) در این مختصات فرهنگی و اجتماعی محکوم به مرگ بوده و وقتش است که خبر مرگ مغزیاش را بدون رودربایستی علنی کنیم.
سینمای ایران به طور عام نسبتی با سرگرمیندارد. باز هم برخلاف نگرههای رسمی، مردم ایران دلبستگی عمیقی به سرگرمیو خوشگذرانی دارند و تقریباً همه، سرگرمیهای بهتری از «این سینما» سراغ دارند و کمترین نیازی نمیبینند پول و وقتشان را صرف این مقولهی یبس و رخوتناک کنند. از آن سرگرمیهای نیمبند و گهگاهی هم اشباع نمیشوند که از زور دلخوشی در کنارش به سینما هم ناخنکی بزنند. آمار حقارتبار کتابخوانی در ایران (که در بسیاری از حوزههای ادبی و فرهنگی تقریباً به صفر میل میکند) به عنوان شاخص قاطع فقر فرهنگی ربطی به آمار پایین سینما رفتن ندارد. کتابخوانی نسبتی با فرهیختگی و شعور دارد. طبعاً مردمیکه به شکلی چشمگیر و آزاردهنده، شیفتهی سریالهای ترکی و کلمبیایی و… و مسابقات ترانه و آواز و … سایر برنامههای سخیف ماهوارهای و کلاً تابع جوهای هیجانی هستند نسبت چندانی با فرهیختگی ندارند. اما همین مردم اگر باز هم پدیدههای عامهپسندی مثل گنج قارون و اخراجیها را (البته برای رفع تنوع، در رنگ و لعابی تازه) پیش روی خود ببینند، سینماها را سرریز خواهند کرد؛ درست به همان دلیل که حاضرند زندگیشان را بابت تماشای برنامههای ماهوارهایِ منطبق بر شعور و سلیقهی خود، به تعطیلی مطلق بکشانند. وظیفهی رونق بخشیدن به سینما در همهی کشورها بر دوش محصولات عامهپسند است که البته کیفیتشان بالا و پایین دارد. سینمای بهاصطلاح هنری و نیز سینمای تجربی، نقش مهم و مشخصی در گردش مالی سینما ندارند و اجازهی حضور جنبیشان آن هم در سینمای دولتی، منوط به پررونق بودن بازار فیلمهای عامهپسند است.
سینمای مردهی ایران، صرفاً ویترین است؛ مثل سلیمانی که سالهاست مرده اما تکیه بر عصا داده و هیبت لانگشاتش دیگران را زابهراه میکند. مسئولان سینمایی در این سالها به جای تلاش برای گسترش صنعت سینما، صرفاً نقش تحدید و کنترل سینما را برعهده داشتهاند تا مهار امور از دست نرود. در نگاه آنها سینما امری ناضروری و بیهوده است که باید به عنوان یک تهدید هولناک در نظر گرفته شود و در بهترین حالت باید با تدبیری حکیمانه این تهدید را به فرصت بدل کرد. این نگاه ایدئولوژیک، قاتل مقولهی سرگرمیساز سینماست. سینما در کلیتش نسبتی با پیامرسانی ندارد. فیلمهای سفارشی که بر این مبنا ساخته شدهاند یکی بدتر از دیگری در جلب مخاطب شکست خوردهاند. پس چرا همچنان بودجهای کلان برای ساختن چنین فیلمهای مطلقاً عبثی هزینه میشود؟ پاسخ این است: برای پر کردن یک بیلان کاری. برای پاسخ دادن به مقامات مافوق. برای کم نیاوردن جلوی در و همسایه. برای تزئین ویترین فرهنگی. برای نشان دادن اینکه چهقدر همهچیز خوب است… . و جشنوارهی فجر مهمترین مجال برای توی چشم فرو کردن و جار زدن این ویترین است. به محض پایان جشنواره، سازندگان همان فیلمهایی که کمابیش با عزت و احترام نمایش داده شدهاند، باید یک سال در اضطراب مداوم باشند که آیا فیلمشان اکران میشود یا نه. که آیا فلان مدیر، فردا صبح که از خواب بیدار شود حالش خوب است یا بد؟ آیا احیاناً دیشب با منزل، زدوخورد و جنگ اعصابی نداشته؟ و فردا رییس کدام نهاد به جان رییس کدام نهاد دیگر خواهد افتاد تا به بهانهی تسویهحساب شخصی یا جناحی، چشموچال تمام رهگذران را کور کند؟ یک بازی فرسایندهی تمامعیار. آه! یک بازی فرسایندهی بیپایان با حضور آدمهایی بهراستی خودخواه و کوتهنظر.
اما از اینها هم که بگذریم، سینمای ایران مرده است چون بسیاری از سینماروها در واکنشی منفی در قبال سینمای تحمیلی و فرمایشی، با سینما قهر کردهاند و ضامنهای اصلی بقای سینما یعنی مردم کوچه و بازار هم دل و دماغ این تصاویر متحرک بیحال را ندارند و سرگرمیهای باحال خودشان را ترجیح میدهند.
—————-
پینوشت: قلعوقمع فیلمها در بازبینی جشنواره فجر امسال و کنار گذاشتن چند فیلم از فیلمسازان جوان و مهم نوید آیندهای بدتر از این میدهد. مبارک است.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
خوشبختانه شماره پیشین مجله همان اول ماه به دستم رسید و این مطلب رو هم خوندم. نقدتون بر فیلم وودی آلن خیلی نقد خفنی بود…
«مثل سلیمانی که سالهاست مُرده، امّا تکیه بر عصا داده و هیبتِ لانگشاتش دیگران را زابهراه میکند.» این یک تشبیهِ تکاندهندهست.
—————
پاسخ: به همین دلیل این تکه را در مجله چاپ نکردند 🙂