زخم

یک

بیست سال پیش در جشنواره فجر ردپای گرگ (مسعود کیمیایی) به نمایش درآمد. آن زمان او این یادداشت را برای ویژه‌نامه جشنواره مجله فیلم نوشت: «زخم‌داران رفته‌اند. زخم‌داران همه مانده‌اند. این بازی را فراموش کنیم که بی‌زخمی‌نیست. کسانی زخم را پنهان می‌کنند. کسانی زخم را به نمایش می‌گذارند. کسانی با آن زندگی می‌کنند و بعضی کسان در خفا با آن به مرگ و هستی می‌روند. ساده‌لوحان سرخوش می‌پندارند زخمی‌نیست. در این میانه، لودگی به معنای زدن سازی پرسوز است، اما کوک‌دررفته. من به آن کاری ندارم که با ما نیست. آن‌ها هم با زخم‌شان آن طور که می‌خواهند کنار بیایند. اما کار ما با این زخم است.»

دو

روزگار به آدم خیلی چیزها یاد می‌دهد. مهم نیست چه هستی و که. می‌توانی آرام بروی و بیایی و عضو هیچ دسته و محفلی نباشی. زخم تو فقط مال خودت است و بس.

سه

دلم می‌‌خواهد فیلم بسازم. اصلا اواخر سال که می‌شود فکر فیلم ساختن پدرم را درمی‌‌آورد. پارسال و پیرارسال که شد. امسال هم می‌کنیم که بشود. مهم نیست چه امکانات و پولی داشته باشم (یا نداشته باشم) در هر شرایطی می‌توانم با ایده‌هایم فیلم بسازم. امسال فرقش این است که دو تا فیلم کوتاه می‌سازم. یکی‌اش را بی‌سروصدا بدون بازیگر همین دو هفته پیش ساخته‌ام و خیلی دوستش دارم : این‌جا برف اومده.

چهار

جشنواره بی مسعود کیمیایی هیچ صفایی ندارد. فیلم باید دل آدم را بلرزاند. گور پدر سینمای بی کیمیایی که به لعنت شیطان نمی‌ارزد.

————–

پی‌نوشت: چنین نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

4 thoughts on “زخم

  1. ساخت فیلم «اینجا برف اومده» رو تبریک میگم و اینکه خودتون دوستش دارین خیلی عالیه. امیدوارم دیگر فیلمتون رو هم با آرامش و در شرایطی مناسب بسازید.

  2. فیلمی دلت را بلرزانَد و حالی به حالی شوی. در این زمانه‌یِ راکد و خسته، این ویژگیِ کمی نیست. تجربه‌ کرده‌ام. با آدم می‌مانَد.

Comments are closed.