نگاهی به فیلم‌های جشنواره فجر سی‌ویکم (۱۳۹۱)

گناهکاران (فرامرز قریبیان)

گناهکاران در پرداخت ضعف‌های فاحش دارد و بازی‌هایش هم به‌شدت سردستی و ضعیف هستند. فیلم‌نامه فاقد کشش و تنش لازم برای یک تریلر پلیسی است و در اجرا و فیلم‌برداری هم گاهی به‌شدت خام‌دستانه است. تنها نقطه‌ی مثبت فیلم این است که یک تابوی بزرگ را می‌شکند و یک پلیس خطاکار را به تصویر میکشد. سینمای ایران نیاز دارد که گاهی قاضی‌ها و پلیس‌هایش خطاکار باشند و از جایگاه دور از دسترس و خطاناپذیر همیشگی‌شان خارج شوند.

آسمان زرد کم‌عمق (بهرام توکلی)

قصه‌ای به‌شدت کم بار اما با پیچیدگی‌های پرشمار و ظریف که با اجرایی بسیار پخته و حساب‌شده، بار دیگر ثابت می‌کند بهرام توکلی یکی از بهترین و باهوش‌ترین فیلم‌سازان امروز ایران است. درباره فیلم در این مجال کوتاه حرف خاصی ندارم جز این که به تأثیر قابل توجه فیلم قبلی توکلی بر این فیلمش اشاره کنم. اگر این‌جا بدون من اقتباسی نمونه‌وار از یک نمایش‌نامه بسیار شناخته‌شده بود این بار متن خود توکلی به شکلی آشکار رنگ و نشان دنیای تنسی ویلیامز دارد. روایت در فضای بسته، زوج‌ها، شب واقعه، روان‌نژندی و… و یک شگفتی: راستش بعضی‌ها حتی لازم نیست تلاش خاصی برای نقش‌آفرینی به خرج دهند چون وجودشان اصل جنس است. بازیگر نقش حمید را می‌گویم. حمید آذرنگ با این نقش رفت توی گنجینه سینمایی‌ام (خورجینی در ذهنم دارم که بهترین‌ها را در آن برای همیشه قایم می‌کنم و محال است از یاد ببرم.). اگر جشنواره امسال همین یک شگفتی را برایم داشته باشد بس‌ام است. و البته نباید پنهان کنم که این شخصیت دوست‌داشتنی در فیلم توکلی پرسپولیسی بود و خب پرسپولیس همیشه سرور و بهترین است. شش بر هیچ را نباید هرگز از یاد برد؛ هرگز.

اشیا از آن‌چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند (نرگس آبیار)

در روزگار رواج فرساینده‌ی فیلم‌هایی که به‌اصطلاح نشان‌دهنده‌ی طبقه‌ی متوسط هستند آن هم گاهی از جانب فیلم‌سازانی که آگاهی درستی از مفهوم مدرنیته ندارند، تماشای فیلمی‌از یکی از پایین‌ترین طبقات اجتماعی برای من مثل یک هوای تازه است. به‌خوبی پیداست که فیلم حاصل نگاهی زنانه است که درباره‌ی ظرایف و پیچیدگی‌های زندگی یک زن باردار از طبقه‌ی پایین جامعه شناخت عمیقی دارد. فیلم لحظه‌های اضافه‌ای دارد که مهم‌ترین نقطه ضعفش است ولی خوش‌بختانه این امکان وجود دارد که این ایراد در تدوین مجدد برطرف شود. این فیلم برای من نویدبخش ورود یک زن فیلم‌ساز مستعد به سینمای ایران است؛ فیلم‌سازی که زنانه می‌اندیشد و مردها را به‌شکل موجوداتی خبیث نمی‌بیند. شخصیت‌های فیلم در بدترین حالت از سر کرختی یا نادانی کنشی نشان می‌دهند و هیچ‌کس هیولا نیست. اهمیت ساختاریِ جزئیات در شخصیت‌پردازی و پیش‌رفت قصه بی‌تردید به سابقه‌ی نویسندگی آبیار برمی‌گردد و از این حیث فیلم‌نامه قابل‌اعتناست.

قاعده‌ی تصادف (بهنام بهزادی)

بهنام بهزادی به‌خوبی توانسته فضا و شور و حال چند جوان را به تصویر بکشد و حال‌وهوای زنده و ملموسی ارائه دهد ولی یکی از نقاط ضعف فیلم همین سرخوشی و سرزندگی دروغین است که در فیلم‌هایی از این دست شاهدش هستیم؛ آدم‌هایی که در سخت‌ترین شرایط لودگی می‌کنند و فیلم‌ساز از شوخی‌های سخیف نصفه‌ونیمه‌ی آن‌ها برای خنده گرفتن از تماشاگر استفاده می‌کند. بنیان فیلم بر اساس نمایشی است که چند جوان به‌خاطرش قرار است به خارج از کشور بروند اما متنی که تمرینش را شاهدیم به‌شدت پیش‌پاافتاده و ابتدایی است. از این‌ها گذشته بازی‌ها خوب و قابل‌قبول است و فیلم‌ساز در گرفتن نماهای طولانی موفق است هرچند اصرار به گرفتن پلان‌سکانس تا حدی تصاویر را مخدوش کرده؛ مانند تکان‌ها و پرش‌های اضافی دوربین و فلو شدن مکرر تصاویر و فوکوس‌کشی‌های دیرهنگام. با تمام این‌ها جان کلام بهزادی برایم ارزش‌مند است.

 حوض نقاشی (مازیار میری)

این همان فیلمی‌است که از مازیار میری سازنده به آهستگی انتظار داشتم. سعادت‌آباد را در عین ارزش‌هایش فیلم دنیای او نمی‌دانستم و حوض نقاشی را فیلمی‌ارزش‌مند و تأثیرگذار دیدم. همه اجزای اجرا با ذوق و هنرمندانه شکل گرفته‌اند؛ از طراحی صحنه و لباس همیشه درخشان خانم قلمفرسایی تا فیلم‌برداری و بازی‌های دل‌پذیر همه بازیگران و فیلم‌نامه‌ای که قدم به قدم ضربه‌های دراماتیک مؤثری به مخاطب وارد می‌کند و هر از گاه فضای نفس کشیدن و رها شدن از اندوه را به شکلی هوشمندانه و نه با توسل به شوخی‌های سخیف فراهم می‌آورد. چه باک که اعتراف می‌کنم خیلی آسان با لحظه‌های دردمند فیلم گریستم و با روانی سبک و چشمانی غبارزدوده از سالن سینما خارج شدم. خجالت ندارد. به قول رضای همین فیلم (با بازی جانانه شهاب حسینی) «گریه برای مرد است. فقط وقت گریه سرت را بالا بگیر.»

از تهران تا بهشت (ابوالفضل صفاری)

هنوز حس خوب تماشای اولین فیلم ابوالفضل صفاری انتهای زمین (۱۳۸۶) در جشنواره پنج سال قبل را در ذهن دارم. و حالا دومین فیلمش هم دست‌کم به من ثابت می‌کند که با فیلم‌سازی بسیار باهوش و باذوق روبه‌رو هستم. از تهران تا بهشت فیلم تلخی است که در بستری واقع‌نمایانه به فضایی انتزاعی می‌رسد. فیلم‌ساز با نگاهی طعنه‌آلود و طنزی سیاه، حال‌وروز نابه‌سامان اجتماع را با کدهای متعدد به تصویر می‌کشد و جهنم ابرشهر را مَجاز از کلیتی بزرگ‌تر نشان‌می‌دهد. مناسبات کج‌‌ومعوج متن در نگاه اول کمیک به نظر می‌‌رسند اما همه نمونه‌هایی شناخته‌شده وعینی دارند  و اشکالی اگر هست در مناسبات واقعی فرامتن هست. فیلم‌برداری درخشان بایرام فضلی که از تکان‌های تنش‌زای سکانس‌های مربوط به شهر به قاب‌های ثابت و چشم‌گیر سکانس‌های بیابان ناکجاآباد می‌رسد، به همراه فیلم‌نامه‌ی جزئی‌نگر و نگاه گزنده‌ی حسین آبکنار و ابوالفضل صفاری، فیلمی‌قابل‌قبول را شکل داده‌اند که متاسفانه پایانش به‌رغم همه محدودیت‌های قابل‌تصور، عاری از ذوق و ظرافتی است که در طول فیلم شاهدش بوده‌ایم. شاید تدوینی مجدد و تغییراتی جزئی در دقیقه‌های پایانی فیلم بتواند این کاستی را هم برطرف کند. ابوالفضل صفاری را باید جدی گرفت.

خسته نباشید (محسن قرایی)

لحظه‌های کمیک فیلم جذاب‌اند و خیلی راحت از تماشاگر خنده می‌گیرند، با این‌که بیش‌ترشان تکرار کلیشه‌های معمول تقابل آدم‌هایی هستند که زبان هم را نمی‌فهمند و نمونه‌های مشابه متعددی در فیلمفارسی‌ها (به‌خصوص فیلم‌های نصرت‌الله وحدت) دارند. اما هر وقت فیلم می‌‌خواهد جدی باشد و درباره‌ی سرزمین مادری و ریشه‌ها و از این قبیل حرف‌های مهمی‌بزند همان چهره‌ی آشنا سینمایی سهل‌انگار و فریبکار در نظر می‌آید. وصف زیبایی کویر بی‌آب‌وعلف و به‌شدت پرت‌وپلا (و غرور ملی  ناشی از آن) و شب کویر و نزدیکی به ستاره‌ها و از این حرف‌های شکم‌سیرانه، واقعاً بیش‌ از حد دمده و دافعه‌برانگیز است. اما اگر موفق شوم فیلم‌نامه‌ی به‌شدت کلیشه‌ای و بی‌نوآوری فیلم را نادیده بگیرم، بازی‌های بسیار خوب دو جوان کرمانی و کارگردانی شسته‌رفته، خسته نباشید! را دست‌کم از نظر اجرا، چند سروگردن بالاتر از یک فیلم ‌اول کرده که البته نباید پشتوانه مالی فیلم را در مقایسه با فیلم ‌اول‌های بسیار کم‌بودجه از یاد برد.

دربند (پرویز شهبازی)

دربند فیلم بسیار تلخی است. شهبازی ابرشهر را با همه‌ی پوسیدگی، پلشتی و آدم‌های زشت و بی‌معرفتش نشان می‌دهد اما با یک ویژگی مهم. این‌جا برخلاف شیوه‌ی رایج سینمایی در نمایش ابرشهر، از نمای عمومی‌و حتی لانگ‌شات خیابان‌ها خبری نیست. شهر را نه از منظر جغرافیای بی‌دروپیکر و درندشتش بلکه با واسطه‌ی آدم‌ها آن‌هم در نمای نزدیک و فاصله‌ای کوتاه می‌بینیم. گزینش بازیگران و حتی نابازیگران برای نقش‌های فرعی و کوتاه چنان آگاهانه است که برای تک‌تک آدم‌های بی‌سامان و فرصت‌طلب و مصلحت‌جوی فیلم، مابه‌ازاهای بیرونی متعددی را در خاطره‌ی تصویری‌مان از ساکنان بی‌هویت ابرشهر سراغ داریم؛ از آن دختر پادرهوای بی‌ریشه و جوان خرفت بنگاهی تا صاحبخانه‌ی ظاهرالصلاح نفرت‌انگیز و همسایه‌ی مرموز آدم‌فروش و بازاری پست‌فطرت. فیلم دقیقاً همین صفت‌ها را بی‌رحمانه به ذهن می‌رساند. این همه تلخی و سیاهی و نامردی گرداگرد پول را فقط در سگ‌کشی بیضایی سراغ دارم. فیلم به شکلی سرراست از همان ابتدا تقابل یک بیگانه با ابرشهر را در غلیظ‌‌ترین حالتش به تصویر می‌کشد و همین دستاویز مناسبی است برای متهم کردن شهبازی به نگاهی یک‌سویه اما واقعیت‌های موجود در فیلم او چنان ملموس و آشنا هستند که بازنمایی‌شان، جز ترسیم سیاهی نیست. در روزگاری که کشمکش‌ها در سطوح کلان به رقت‌بارترین و کودکانه‌ترین وضعیت رسیده‌اند، شهبازی در متن اعتراضی‌اش، تیزبینانه پول و سرمایه را به عنوان علت‌العلل انحطاط اخلاقی نشانه گرفته است (درست مثل فیلم بیضایی). فیلم‌نامه‌ی بسیار حساب‌شده و اجرای درخشان فیلم جای هیچ چون‌وچرایی باقی نمی‌گذارد و به قدری استادانه است که شاید در لحظه مسحورش شویم. اما نباید در قضاوت عجله کنیم. دربند فیلم مهم و بی‌نقصی است اما چیزی کم دارد؛ رنگ‌وبوی انسان ندارد، دل ندارد، دربند آن حال‌‌وهوای (نا)خوش و نگاه مرگ‌گریز نفس عمیق (درعین بنا شدن قصه بر دایره مرگ) را ندارد. همه‌اش در سیطره‌ی شر و تباهی است. تلخی‌اش زهر است.نفسم بند می‌آید از این همه سیاهی. «کاش بودی و می‌رفتیم تا زمستان دربند… نیستی و چه مرگ‌آلود است زندگی در بند.»

دهلیز (بهروز شعیبی)

کوته‌بینی است اگر دهلیز را به فیلمی‌دیگر درباره قصاص تقلیل دهیم. سینمای ایران هرگز این‌چنین شکوه‌مند و ژرف‌ و تأثیرگذار معنای گم‌شده‌ی پدر/ پسری را به تصویر نکشیده است. در روزگار بی‌معنا شدن مرد و مردانگی، پسربچه‌ی دهلیز سالک بزرگ طریقت مردانگی است. فیلم از همان آغاز با عنوان‌بندی چشم‌نوازش نشان از ذوق و لطافتی دارد که در سینمای سردستی و بزن‌درروی این روزها، کیمیاست. همین نگاه لطیف و هنرمندانه در سراسر فیلم جریان دارد. فیلم‌نامه‌ای بسیار دقیق و مبتنی بر شناخت درست دنیای کودکان، اجرایی شسته‌رفته و متناسب با حال‌وهوای هر سکانس، به همراه بازی‌ درخشان کودک دوست‌داشتنی، حضور به‌شدت کنترل‌شده‌ی رضا عطاران و بازی متفاوت و مادرانه‌ی‌هانیه توسلی، فضایی به‌شدت باورپذیر و مؤثر خلق کرده است. همان یک سکانس عاشقانه‌ی فوتبال پدر و پسر در زندان، گوهری ابدی است برای گنجینه‌ی سینمایی ذهن نگارنده. درود پروردگار بر بهروز شعیبی که بدجور شگفت‌زده‌ام کرد و حالم را خوش!

کلاس هنرپیشگی (علیرضا داودنژاد)

داودنژاد بی‌تردید نمونه‌ای منحصربه‌فرد در سینمای جهان است. این سینمای خانوادگی با این میزان رهایی و بیِ‌قیدی ظاهری در عین دقت و انسجامی‌همه‌جانبه در نگاه فیلم‌ساز به کلیت و جزییات فیلم، احترام‌آور و رشک‌برانگیز است. این سینما را حتی فارغ از تحلیل و نقد دوست دارم، چون سرشار از لحظه‌های ناب و عریانی است که برای من و بی‌تردید بسیارانی، تداعی‌گر لحظه‌ها و خاطره‌های شاخص زندگی شخصی‌مان است. خیلی راحت می‌شود این شیوه از فیلم‌سازی را دوست نداشت چون به نظر سهل و ممتنع می‌آید و گویی برآمده از دلی خوش و شکمی‌سیر است. اما روال منطقی و حساب‌شده‌ى فیلم و هماهنگی بخش‌های مختلف آن، چه روی کاغذ و چه در تمرین‌ها شکل گرفته باشد، و نیز دغدغه‌های اساسی و آشنای فیلم‌ساز از عشق تا حکمرانی ظالمانه‌ی سرمایه، کم‌ترین نسبتی با سادگی و آماتوریسم ظاهری آن ندارد. داودنژاد استادانه مرز میان فیلم ساختگی و رخدادهای واقعی را از بین می‌برد و همه‌ی عناصر فاصله‌گذار فیلم مانند حضور مکرر خود فیلم‌ساز و عوامل پشت صحنه به هیچ وجه نمی‌توانند از غرق شدن تماشاگر در متن رخدادها و تأثیرپذیری از آن‌ها جلوگیری کنند. فیلم‌ساز آن‌جاست، فرمان حرکت می‌دهد. پسر پولدار با ماشین شاسی‌بلندش می‌رسد و علی کوچولوی قصه را تحقیر می‌کند. دوست الدنگ علی به شکلی نامردانه نمی‌گذارد علی به سمت جوان خیکی پولدار حمله کند تا دل‌مان خنک شود. و او بیش‌تر تحقیر می‌شود. و من این‌جا قلبم از دهانم دارد بیرون می‌زند. و «دختر نامرد» هم یک کلام برای دل‌خوشی ما و علی نمی‌‌گوید و ناخواسته هم‌دست له کردن اوست. عاشقانه یعنی این. من در این چینش خیلی ساده و ابتدایی غرق شده‌ام و دارم خاطراتی آشنا را با بغض مرور می‌کنم. داودنژاد فیلم‌ساز بزرگی است؛ با چشمانی باز زندگی کرده و چشم خسته‌ی ما را هم به زندگی باز می‌کند.

جیب‌بر خیابان جنوبی (سیاوش اسعدی)

این فیلم بی‌تردید خوش‌عکس‌ترین فیلمی‌است که در جشنواره‌ى امسال دیده‌ام. کم‌کم داشت یادم می‌رفت چیزی به نام قاب‌بندی و طراحی و میزانسن در سینما وجود دارد. از یاد برده بودم که می‌شود گاهی بدون دوربین روی دست هم سکانس‌هایی را فیلم‌برداری کرد. اصلاً حواسم نبود که چیزی به نام دکوپاژ وجود دارد. پاک فراموشم شده بود که با نورپردازی و استفاده از تاریک‌روشن چه معجزه‌هایی می‌شود کرد. به عنوان یکی از مدافعان سرسخت سینمای دیجیتال، آرزو می‌کنم که اگر دیجیتال قرار است به یک سینمای سردستی شلخته‌ی باری‌به‌هرجهت ختم شود، و جنبه‌ی مهم بصری سینما را بر طاقچه‌ى فراموشی بگذارد بهتر است سر به تنش نباشد. فیلم اسعدی رنگ و نشان سینما دارد؛ همان سینمایی که با دیدن تصاویر چشم‌نواز و فریبایش عاشقش شده‌ایم؛ همان سینمایی که حرکت آدم‌ها در قاب و امتداد نگاه‌شان دل می‌بُرد. اما این شکوه بصری که یادآور اصل سینماست با فیلم‌نامه‌ای درست‌وحسابی همراه نیست. قصه کم‌رمق است و فیلم‌نامه به‌شدت کم‌رخداد. و فیلم‌ساز مجبور است مدام سکانس‌ها را کش بدهد. بازی بی‌کلام مصطفی زمانی با آن نگاه نافذ و میمیک کنترل‌شده بی‌نظیر و مثال‌زدنی است اما گاهی دیالوگ‌های بدقواره و زمخت، توی دهانش نمی‌چرخد و زیر پای فیلم را خالی می‌کند. نشد که جیب‌بر… یک فیلم بی‌نقص باشد اما دُر گران‌بهایی در دل دارد: سکانس دزدی‌‌های پیاپی در اسلوموشن، با موسیقی بسیار دل‌انگیز پیمان یزدانیان، والسی باشکوه است که از حیث طراحی و اجرا به تمامِ (تأکید می‌کنم) فیلم‌های جشنواره‌ى سی‌ویکم می‌ارزد. شکوه سینما یعنی این. از یاد برده بودیم‌اش…

پرویز (مجید برزگر)

چارلز بوکوفسکی قصه‌ی کوتاهی دارد به نام مرگ پدرم. جوانکی که در زمان حیات پدر مورد عزت و احترام در و همسایه بوده پس از مرگ پدر و تنها شدن، خیلی زود از طرف همان اجتماع پیرامونی طرد و انکار می‌شود و میراث پدر هم رفته‌رفته به یغما می‌رود. قهرمان فیلم مجید برزگر هرچند یتیمی‌را در قالب فقدان جسمانی پدر تجربه نمی‌کند اما به شکلی دیگر از حمایت و عنایت پدر محروم می‌شود و از چشم همه‌ی آدم‌های دور و بر می‌افتد. مرد میان‌سال هیولاسانی که گمان می‌رود کودکی معصوم درونش خفته، کم‌کم مسخ می‌شود به هیولایی واقعی که می‌خواهد برای انتقام همه چیز را فرو ببلعد. تمپوی کند فیلم با کرختی و کاهلی جسمانی پرویز سنگین وزن (که ترکیب ترمینولوژیک اسمش تضاد بامزه‌ای با هیبت خرس‌وزنش دارد) در هماهنگی محض است. برزگر به رغم پیشرفت کند قصه و تک‌خطی بودن فیلم‌نامه توانسته با فضاسازی درخشان و دنبال کردن پرویز در تک‌تک نماها و همراه کردن تماشاگر با نفس‌نفس زدن‌های او تعلیقی قابل‌قبول به قصه بدهد. این شخصیت سنگین‌وزن نفس‌بریده در این جهان تلخ و لَخت، یک‌جورهایی یادآور شخصیت حسین‌آقای طلای سرخ (جعفر پناهی) است و عصیانش نیز تا حدی به آن می‌ماند اما برزگر دنیای یکه‌ی خودش را برساخته و وامدار هیچ‌‌کسی نیست. پرویز شخصیتی اخته و ناتوان است؛ چه به لحاظ جسمانی و چه روانی. به گمانم ورود زنی هم‌سن‌وسال او در زندگی پدر، بیش از بی‌مهری‌های پدر، زمینه‌ساز فروپاشی روانی‌اش می‌شود. سکانس درخشان مواجهه‌ی او با مانکن‌ها از این منظر اهمیت بسیاری دارد. میزانسن و فیلم‌برداری روان فیلم باعث شده نماهای طولانی‌اش برخلاف بسیاری از فیلم‌های این سال‌ها به چشم نیاید. بازی لوون هفتوان در نقش پرویز آخرین گنجینه جشنواره‌ی امسال برای ذهن نگارنده است. باید در فرصتی مناسب به این فیلم به‌ظاهر ساده و تک‌خطی اما به‌شدت تأویل‌پذیر پرداخت. تا آن روز…

پایان

8 thoughts on “نگاهی به فیلم‌های جشنواره فجر سی‌ویکم (۱۳۹۱)

  1. گناهکاران فیلم بدی نبود و میتوانست تماشاگر را با خود همراه کند . اما فیلم اقای توکلی متاسفانه یک فاجعه به تمام معنا بود ! مشکل اصلی فیلم ، فیلمنامه به شدت ضعیفش بود . ( علارغم اجرای خوب و خوش عکس بودن فیلم ) ایرادات فیلمنامه بماند برای بعد . اما فیلم آقای توکلی ، خیلی نا امیدم کرد . تنها امید جشنواره پس از استاد مهرجویی برایم بود .
    ——————
    پاسخ: این ادبیات نقدنویسی نیست. ناسلامتی ما به شما امید بسته بودیم. تحلیل بده برادر.

  2. الان داشتم سایتی رو که مدیرش جزو هیأت انتخاب بوده رو نگاهی میکردم و در اتفاقی جالب دیدم که سه مطلب از سه نویسنده مختلف برای فیلم توکلی به نگارش در اومده که همشون فیلم رو کوبیده‌اند (به‌زعم خودشان البته). خنده داره واقعا. از سابقه‌ی آقایان بعیده واقعا. متاسفم…
    —————–
    پاسخ: حیف وقت نیست برادر که پای این چیزهای ارزشمند می گذاری؟

  3. گفتم اطلاع‌رسانی کنم. واقعا چقدر هم ناشیانه به اهدافشان می‌پردازند. روی حباب های سطح دریاچه راه می‌روند آقایان…

  4. متاسفانه برخی از منتقدین نگرش انعطاف پذیر تری در قبل فیلمسازان مستعد فیلم اولی ندارند .خوشحالم که نگاهتان مهربانانه تر است . ” اشیا … ” خیلی هم فیلم بدی نیست . اما همچنان گمان میکنم ” طبیعت بی جان ” شهیدثالث بهترین فیلمی است که درباره روزمرگی ها ساخته شده .

    قاعده تصادف را به اندازه فیلم اول فیلمساز دوست نداشتم . او شخصیت هایش را در موقعیت هایی قرار میدهد ، که عموما آن ها را نه محکوم و نه کاملا تایید میکند . دید واقع گرایانه ی بهزادی در این فیلم قابل ستایش است .
    در کل جدا از ایرادات درستی که ذکر کردید ، به همراه پلان سکانس های بعضا کسالت بار و سرگیجه آور و یا پایانی نه چندان قابل قبول ، در کل جزو فیلم های خوب جشنواره امسال بود .

  5. فیلم شهبازی ویژگی های خوب زیادی داره ولی افسوس که نگاهش به جامعه کهنه است.حتی نکته مورد اشاره شما که نشان دادن شهر به واسطه آدمهایش است هم شخصیتها و بحرانهای جدیدی خلق نمی کنه.همین طور در جزئیات بازی بازیگر نقش اول فیلم که خیلی هم خوب هست ردپای فیلم دیگری با محوریت یک دختر نوجوان دیده می شود.این شباهت در خطرهای مقابل راه دختر و رابطه اش با آدمهای دیگر جامعه هم وجود داره.
    اما شگرد شهبازی در ایجاد تعلیق و غافلگیری با استفاده از نشان دادن قسمتی از پایان فیلم در اول فیلم مثل نفس عمیق عالیه و کار می کنه.

  6. دست شما درد نکنه رضا جان که در این جشنواره که به یمن آقای عباسیان و همکارانشون ، غبار سنگینی روی اون گرفته بود ، از فیلم های مهجور و بزرگ جشنواره برای ما گفتید . از ” آسمان زرد کم عمق ” ِ جانکاه و ” کلاس هنرپیشگی ” عزیز . قلمتون پر درد و رنج…

Comments are closed.