زخمیزمستانم و در فکر بهارم
دلبستهی این خانهی پرگردوغبارم
بغضم گره خورده به سرآغاز نگاهت
تا چشم ببندی و من آهسته ببارم
گفتم تو بیایی که غم از من بگریزد
غافل که غمیغیر تو ای عشق ندارم
اندوه تو گسترده در این شهر درندشت
این غصه کجای دل تنگم بگذارم؟
دستم به شب غربت گیسوی تو بند است
پاگیر خیال تو و در فکر فرارم…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز