کلید میکنم روی صفحهکلید
شعری برای چشم تو
نامهای برای دوست
استاتوسی بر دست باد…
دستم نمیرود
چراغهای رابطه خاموشاند
سرتیتر خبرها را مرور میکنم
آن مرد مرد
آن زن گریست
آن پسر دربهدر شد
آن دختر زن شد
و دکتر شریعتی
این بار حوالی هفت تیر
خطابهای کرده
که آی بخندیم
چه تنهایند مردگان
و من زندهزنده
روی خط چشمت سر میخورم
تا جهنم لبت
به همین شب ناعزیز قسم
دلم تنگ هیچ عزیزی نیست
آلبوم خندههایم را
در خانهی نوجوانی جا گذاشتم
حالا نه من آن عاشق دلخستهام
نه آن خانه سر جایش است
نه آن باغچهای
که کودکانه
دستهایم را در آن میکاشتم…
ببین رد این همه زخم را
با این همه گوشت اضافه
اسم تو رمز عبور است
اما عزیز دل
من خستهام
خیال رفتن ندارم…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
خیلی زیبا بود …
خستگان را چو طلب باشد و همت نبود
گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود
ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طریقت نبود
خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق
تیره آن دل که در او شمع محبت نبود
مرسی رضا جان…..شعر بسیار زیبایی بود.
در پایان سال ۹۱,مثل همیشه,ما رو مهمان یک شعر زیبای دیگر کردی……