بر زخم کهنهی قلبم، دردی نشسته مثل چشمت
پا مانده در طلب راه، سنگین و خسته مثل چشمت
بیخود خیال نکن این شب، تا بیکران ادامه دارد
خورشید خستهی این دشت، در را نبسته مثل چشمت
تقدیر ما نرسیدن، تا انتهای عشق بیپیر
در روزگار جوانی، قلبم شکسته مثل چشمت
در قاب خالی شعرم، یأسی برای تو شکفته
پرپر شده به خیالم، گل دستهدسته مثل چشمت
پایان فصل شکارم، در دام چشم تو میافتم
آهوی وحشی شعرم، از غم نرسته مثل چشمت…
پا مانده در طلب راه، سنگین و خسته مثل چشمت
بیخود خیال نکن این شب، تا بیکران ادامه دارد
خورشید خستهی این دشت، در را نبسته مثل چشمت
تقدیر ما نرسیدن، تا انتهای عشق بیپیر
در روزگار جوانی، قلبم شکسته مثل چشمت
در قاب خالی شعرم، یأسی برای تو شکفته
پرپر شده به خیالم، گل دستهدسته مثل چشمت
پایان فصل شکارم، در دام چشم تو میافتم
آهوی وحشی شعرم، از غم نرسته مثل چشمت…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز