پله‌ی آخر: از سرخوشی تا بیخودی

مرگ اسرارآمیزترین دست‌مایه‌ی هنر است. رازناکی‌اش ابدی است چون از جنس غیاب است و هنر، از جنس زندگی و حضور است. کار هنر اغلب وانمایی حاشیه‌های مرگ است؛ از واهمه‌ی نبودن تا آیین سوگواری. حماسه، مرگ را باشکوه جلوه می‌دهد و تراژدی اندوه‌ناک. اما هنر در سرشت خودش مقابله‌ی هنرمند با مرگ است. تلاشی برای جاودانگی و به‌جا گذاشتن اثری هرچند ناچیز بر گستره‌ی گذرا و میرای هستی. علی مصفا در پله‌ی آخر به انکار مرگ برخاسته. او با پس و پیش کردن زمان، مرگ را به تعویق می‌اندازد، و آن را دست می‌اندازد؛ همان‌‌گونه که عشق را. جهان متن او کمی‌تا قسمتی سرخوشانه و بیش از آن بیخودانه است. مرگ قهرمانش هم همین‌قدر بی‌خود و بی‌شکوه است؛ مرگ ناتراژیک. مصفا پله‌پله همه‌ی دغدغه‌های جدی را از ریخت می‌اندازد و سرآخر، چیزی نمی‌ماند جز ملال تن‌های خسته و منفعل. کرختی حضور مصفا که در بازی‌اش در همه‌ی فیلم‌هایش متجلی است بر تمام پله‌ی آخر هم سایه انداخته.
(این تکه‌ی ابتدایی نقدی بود که سال گذشته می‌خواستم بر پله‌ی آخر بنویسم اما تا همین جا نوشتم و رها کردمش.)

One thought on “پله‌ی آخر: از سرخوشی تا بیخودی

Comments are closed.