غزل: نمی‌رسی

آخر به داد درد دل من نمی‌‌رسی

یک لحظه هم به فرصت ماندن نمی‌رسی

من می‌رسم به آخر خط مثل نقطه‌چین

اما عزیز خسته تو اصلن…

سرمست می‌شوی تو چنین قهقهه‌زنان

حتی به درک گریه یک زن نمی‌رسی

با یک نگاه عازم دل شو که تا ابد

با این همه ترانه‌ی الکن، نمی‌رسی

شاید هزار آینه را بشکنی ولی

هرگز به قلب زخمی‌آهن نمی‌رسی

تقدیر تلخ بت، تبر است و به فتح عشق

با کودکان سنگ‌پراکن نمی‌رسی

این راه دور، قسمت پاهای زخمی‌است

با قول و وعده سر خرمن نمی‌رسی

تا ناامید یک‌سره تن داده‌ای به مرگ

تا خستگی نشسته بر این تن، نمی‌رسی…

5 thoughts on “غزل: نمی‌رسی

  1. مرسى . مثل همیشه عالى .به نظر من ،نرسیدن بهتر از رسیدنه. چون کسی که نرسیده امیدواره ولی کسی که رسیده ته خطه.

Comments are closed.