چرا دیگر «اصلاح‌طلبی» بس است؟

برای من که از آغاز دوران اصلاحات شیفته‌ی شخصیت و دانش و تدبیر محمد خاتمی، رهبر معنوی اصلاحات، بوده و هنوز هم هستم (و البته دیگر به بسیاری از چهره‌های اصلاح‌طلب و خط مشی مبهم و فرصت‌طلبانه‌شان اعتقادی ندارم) شنیدن نام ابراهیم اصغرزاده در میان ردصلاحیت‌شده‌های انتخابات ریاست‌جمهوری، بیش از هر چیز دیگری آزاردهنده بود؛ هم‌او که از تندروترین و بی‌پرواترین چهره‌های اصلاح‌طلب بود و از عوامل اصلی افراط در اصلاح‌طلبی و انزوای سیاسی متعاقب آن. او همه‌ی این سال‌ها کجا بود؟ حضور چند ماه قبلش در برنامه‌ای تلویزیونی (نوعی ندامت‌نامه که بالاخره در تأیید صلاحیت انتخابات شوراهای این دوره به کارش آمد) را که کنار بگذاریم در هشت سال گذشته و به‌خصوص در رخدادهای ملتهب چهار سال قبل، او کجا بود؟ این چه شیوه‌ای از سیاست‌مداری و سیاست‌ورزی است که گاهی آدم‌های به‌ظاهر نظریه‌پرداز یک جناح به مرخصی طولانی می‌روند و وقتی بازمی‌گردند کرک‌وپری به جان‌شان نیست؟  چه جوان‌هایی تاوان تندروی‌های این نظریه‌پردازان را داده‌اند؟

اصلاح‌طلبی آن‌چنان که در تقابل با اصول‌گرایی معنا می‌یابد، تنها راه «ممکن» برای ابراز سرخوردگی‌ها و رنجیدگی‌های اجتماعی و فرهنگی در داخل نظام است. در نگاه فراگیرتر، گاه کنش‌های همه‌ی آن‌هایی که نه اصلاح‌طلبند و نه اصول‌گرا، اما سهمی‌از سرخوردگی و رنجیدگی در دل دارند، درتقابل با خط مشی بسته و بی‌انعطاف اصول‌گرایی، به حساب اصلاح‌طلبی نوشته می‌شود.

یکی از بزرگ‌ترین نشانه‌های ناکارآمدی و انحطاط اصلاح‌طلبی این است که به شکل غم‌انگیزی با مفهوم قهرمان پیوند خورده. آن‌ها در همه‌ی زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی و… به قهرمان نیاز دارند. مهم نیست که این قهرمان محمد خاتمی‌باشد، میرحسین موسوی، عادل‌ فردوسی‌پور، محمدرضا شجریان، اصغر فرهادی، علی کریمی، یا محمدرضا عارف. بت و تابو به شکلی که کسی نتواند به ساحت قدسی این قهرمانان نزدیک شود، در چنین بستری مدام بازتولید می‌شود. اما اصلاح‌طلبان به اشتباه (یا با تجاهل) شمار منتقدان و معترضانی را که چاره‌ای جز توسل به آن‌ها برای اعلام رأی ندارند، همواره به حساب پایگاه اجتماعی خود می‌گذارند.

در انتخابات پیش رو محمدرضا عارف نامزد ناگزیر اما واقعی اصلاح‌طلبان است و منش منتقدانه و پر از بغض و گلایه‌اش نشان از همان روحیه‌ی آشنای اصلاح‌طلبان دارد. مهم نیست که او چه‌قدر دانشمند، پرهیزکار و آزاده است (در این‌ها من کم‌ترین تردیدی ندارم) اما در شرایط موجود حضور او (و هر اصلاح‌طلبی که مثل عارف واقعا جسور و آزاده باشد) در مقام ریاست جمهوری، کشور را به سوی یک تنش تمام‌عیار سوق خواهد داد. بار دیگر در پی هر تصمیم مهم دولت، شاهد حضور نیروهای خودجوش در خیابان خواهیم بود؛ هم آن خودجوش‌هایی که در زمان خاتمی‌توفیق دیدارشان را داشتیم و هم خودجوش‌های نوظهوری که صرفاً حامی‌دولت نهم و دهم هستند؛ یعنی این بار خودجوش به توان دو. اصطکاک میان قوه‌ی مجریه و دو قوه‌ی دیگر، خصومت دیرین صداوسیما با اصلاح‌طلبان، و مخالفت بنیادین نیروی مهم نظامی‌کشور با یک دولت اصلاح‌طلب، مجالی برای اداره‌ی امور کشور باقی نمی‌گذارد و تمام هم‌وغم دولت باید برای مقابله یا در بهترین حالت، سازش با این عوامل بازدارنده صرف شود. به گمانم، حاصل این منازعات تنشی فرساینده خواهد بود و نه توسعه‌ی سیاسی. نیروهای مخالف اصلاح‌طلبان نشان داده‌اند که کم‌ترین علاقه‌ای به توسعه‌ی سیاسی دست‌کم از سوی اصلاح‌طلبان ندارند و با آن به‌شدت برخورد می‌کنند. این وسط فقط اوضاع اقتصادی روزبه‌روز بدتر خواهد شد و دودش به چشم مردم نگون‌بخت خواهد رفت.

اصلاح‌طلبی به همان معنای مورد نظر محمد خاتمی‌در سال ۱۳۷۶ با آن‌چه اصلاح‌طلبی در سال ۱۳۸۸ داعیه‌دارش بود و حامیان اصلاح‌طلبان در سال ۱۳۹۲ در نظر دارند، تفاوتی ماهوی دارد. طیف کسانی که پشت اصلاح‌طلبی قرار می‌گیرند از منتقدان داخل نظام و بخش کوچکی از اپوزیسیون خارج‌نشین را در برمی‌گیرد. بر این باورم که اصلاح‌طلبی به معنای توسعه‌ی سیاسی و تحقق جامعه‌ی مدنی اسلامی، که محمد خاتمی‌آغازگرش بود، دیگر با اصلاح‌طلبان محقق نخواهد شد (یا اجازه‌اش را نخواهد یافت). آن آنتی‌تز، امروز به بهترین شکل از درون اصول‌گرایی سربرآورده و در حال رشد است و از این روست که یکپارچگی، تا به ابد آرمانی دست‌نیافتنی برای اصول‌گرایان خواهد بود مگر این‌که مدام بخش‌هایی از بدنه‌ی خود را هرس کنند و از آن تبری بجویند که در آن صورت هم باز آنتی‌تزی دیگر از درون این کالبد جوانه خواهد زد. در سوی دیگر، بخش زیادی از اصلاح‌طلبان دیروز و هواداران‌شان، امروز چیزی فراتر از اصلاح‌طلبی در سر دارند؛ و درست همین‌جاست که تنش و تقابل شکل می‌گیرد؛ شوخی‌بردار هم نیست.

به عنوان یک شهروند ایرانی، زیر بار فشار اقتصادی، یأس اجتماعی و محدودیت ارتباط با دنیا، از هر چیزی که منجر به تنش و فرسایش بیش‌تر شود و وضعیت اقتصادی و اجتماعی را از این بدتر کند، گریزانم. امروز گزینش یک اصلاح‌طلب خشمگین و کم‌طاقت (آن‌چنان که عارف نشان داده که هست) برای ریاست جمهوری، مصداق عینی در آغوش گرفتن تنش و فرسایش است؛ نه به دلیل عیب و ایراد خود او، که به سبب اصطکاک پیامد حضور او. امروز بیش از همیشه به اعتدال نیاز داریم؛ اعتدال، اعتدال، اعتدال…

5 thoughts on “چرا دیگر «اصلاح‌طلبی» بس است؟

  1. حدس می زنم گزینه اصلاحات روحانیست نه عارف.وعارف به نفع روحانی کناره گیری کند.روحانی گزینه مناسب تریست و سعه صدر بیشتری دارد.من هم با شما موافقم که اصلاح طلبی دیگه بسه اما نه به دلیل این اعتدال تقلبی که فرمودید.

  2. دربست هستمت. و از زاویه‌ای دیگر در شرایط فعلی تنها راه برون رفت از این وضع یک آدم تکنوکرات است و البته بنده نظرم به نظر شما نزدیک تر است:))

  3. آقا با رد صلاحیت هاشمی تغییر از طریق صندوق‌های رای راهش مسدود شد…آقای قالیباف عمرن رییس جمهور بشوند…شما ببین کیا پشت آقای جلیلی‌ان….صبح روز ۲۵ خرداد چهره‌ی همه‌ی کسانی که رای داده‌اند جالب خواهد بود برای دیدن

  4. اعتدال محض هم که نزد خداست و بس پس دیگر حرفی نمیماند بهتر است به جای اعتدال به انزوا پناه ببریم
    ————
    پاسخ: دنیای ما آدم‌ها دنیای قیاس و نسبیت است.

  5. درکل دنیای ما دنیای قیاس است و عدم قطعیت .اما حداقل تجربه های چند سال پیش ایران ما را به این انزوا میکشاند.حتی اگر به قول شما اصلاح طلبی دیگر معنای گذشته را از دست داده باشدودر شکلی نا کارامد ظاهر شده باشد .راه حل جهالت درجامعه ایران راه حل رو اوردن به جریان دیگر ودلخوش کردن به دیگری نیست . اوضاع جامعه حداقل بعد از تجربه شکست خورده مشروطه در ایران ما را به نوعی گردش باطل میرساند .به طوری که اگر کورسویی ازامید به اصلاحات در جامعه روشن شود به وسیله جهالت بعضی ها خاموش میشود وشاید ماجرای ایران وسرنوشت ان مشابه سرنوشت سیزیف است راه حل همان پذیرش شرایط و نهایتا همان انزوا است

Comments are closed.