سه رباعی

یک

فرهاد که سوی بیستون می‌آید

کرکس به ضیافت جنون می‌آید

تعبیر غریب خواب شیرین این است:

از گیسوی باد، بوی خون می‌آید

دو

تردید تو از بغض سیاهت پیداست

سنگینی یأس از نگاهت پیداست

تسلیم نشو، نشان پیروزی تو

از سختی بی‌وقفه‌ی راهت پیداست

سه

با غربت قصه‌های هم می‌میریم

عمری‌ست که در هوای هم می‌میریم

در فرصت زندگی، بیا زنده بمان

وقتش برسد، برای هم می‌میریم

One thought on “سه رباعی

Comments are closed.