غزل: تازه

دوباره موسم باران، غم شبانه‌ی تازه

خیال زخمی کاغذ، و یک ترانه‌ی تازه

تو می‌گریزی و باید، تو را دوباره بخوانم

به هر فریب قدیمی، به هر بهانه‌ی تازه

ردیف خاطره‌ها را سپرده‌ام به گذشته

همین شده که غریبم در این زمانه‌ی تازه

کجاست رد نگاهت؟ نشانی از تو ندارم

عزیز خوب غزل‌ها! بده نشانه‌ی تازه

ببین شمایل شعرم، شکسته در خم اندوه

حدیث کهنه رها کن، بیا به خانه‌ی تازه

نشسته دفتر شعرم، به انتظار حضورت (ظهورت)

بیا برای رسیدن به شاعرانه‌ی تازه

One thought on “غزل: تازه

Comments are closed.