شعر: الدرد

نهاد هر جمله عاشقانه سه نقطه است

گزاره‌ها

اخته‌های الموت

الزندگی

الزخم

در زندگی زخم‌هایی هست

کلمه‌ها هجا هجا هرجایی‌اند

وی افزود:

دیری است فاعل و مفعول

متن را به گند می‌کشند

اصغر کله‌پز مرد است چون … دارد

نسرین ستوده مرد نیست چون … ندارد

صدای زیباترین گزیلوفون دنیا را می‌شنوی؟

نقل است احمد

هر نیمه‌شب

بر میله‌های سلول، چنگال می‌زند

موضوع: این تابستان را چه‌گونه گذراندید؟

الخسته

البیخود

 پاییز فقط فصل قارقار نیست

صفحه‌های کتاب اجباری هم

به کل‌کل افتاده‌اند

«سارا: دارا پول ندارد

دارا: سارا … ندارد»

دانش‌آموزان عزیز

جاهای خالی را با هیچ کلمه مناسبی پر نکنید

 

(برای ا. ز)

شعر: ژنز

متن

از گوشه‌ی دامنت سر می‌خورد

تأویل

 لای جرز، جز جگر می‌زند

آزادی

هم‌چنان مثل هفت‌تیرکش‌های تکزاس

گشاد گشاد

دست به کمر زده

و دیگر کسی با آن عکس یادگاری نمی‌گیرد

عشق را شوهر دادند

به مردی با کفش‌های کتانی، با خال‌کوبی اژدها

خبرگزاری درد به نقل از منابع ناآگاه که اصرار دارند نام‌شان فاش شود افزود:

تا پایان پاییز همه تخم‌مرغ‌ها جوجه خواهند شد

به پیش‌بینی اداره هواشناسی

هوا تا اطلاع ثانوی تخمی‌است

و روایت داریم:

تو آخرش خواهی مرد

در حالی که در احتضار به حضار لبخند می‌زنی

و جمعی از فرشته‌های حریص بهشت

برای بالا کشیدن تو با هم می‌جنگند

در همین حین است که کتف روحت از جا در می‌رود

و یکراست می‌برندت به شکسته‌بندی جهنم

بعد از ظهر یک روز بی‌فصل

حوالی پارک کلاغ‌ها

مردی عصاکشان وارد قاب می‌شود

نفس‌زنان روی نیمکت می‌افتد

چند جوان از سمت چپ قاب وارد می‌شوند

و پیش از آن‌که از سمت راست خارج شوند

تصویر pause  می‌شود

برداشت دوم:

ساعت پنج عصر

بوستان سعدی

خواجه چند روپایی می‌زند

و رو به دوربین می‌گوید:

عامو! بچه‌ها خوب بازی کِردن. دست همه‌شانه می‌بوسُم

تو از جهنم برگشته‌ای

با کتفی که هنوز درد می‌کند

و در بهشت بدون فیس‌بوک

مثل خدا احساس بطالت می‌کنی

برج میلاد

بالای سر آبادی است

شاخ شاخ

عین داشـاخ

به خواستگاری رفته و هنوز جواب نگرفته

شاخ شمشاد

و حاج زنبور عسل

به فکر ماه عسل است

رفتنی از جاده چالوس

برگشتنی از جاده فالوس

من از تنگ‌راه امید تو

به آخر دنیا رسیدم

دروغ چرا

زخم چرک و کثیفت

از گوشه‌ی پهنای باندت پیداست

از وقتی که بچه‌ها را ساپورت می‌کنی

متن از گوشه‌ی دامنت سر نمی‌خورد

نمی‌خورد

نمی‌خورد

نمی‌خورد

تأویل

راه افتاده در ولیعصر

زنجموره می‌کند

می‌کند

می‌کند

می‌کند

 

شعر: سنگسار

بالای کوه مه

پایین کوه دل

گرفته بود

هوا

نفس

پرده در چنگ باد

ترانه‌‌ای نانوشته‌ در مشت

یک جای این تابلو لنگ می‌زند:

شاعر پشت پنجره نبود

دراز افتاده بود روی سرامیک

در تاریکی غروب

ریه‌اش را سنگسار می‌کرد

با سیگارهای کـون به کـون

 

شعر: مرد قصه‌ها

این قصه را هزار دفعه بخوانی هر بار

یک اتفاق بزرگ و عجیب می‌افتد

در قصه‌های خسته همیشه مردی هست

در متن‌ حادثه‌ و خون غریب می‌افتد

مردی که آمده از صفحه‌های بارانی

در دام شوم سراب ‌‌و فریب می‌افتد

مردی که آشنای خدا بود، آخر خط

کارش به لعنت سنگ و صلیب می‌افتد

تقصیر ما نبود، اتفاق تلخ هبوط

در ذهن کرم‌خورده و بیمار سیب می‌افتد…

هروقت متن کتاب آسمانی عشق

بر جان خاک بد نانجیب می‌افتد

یأسی که سر زده بر پرتگاه دل‌‌تنگی

با ذکر آیه «ان من یجیب..» می‌افتد

غزل: تازه

دوباره موسم باران، غم شبانه‌ی تازه

خیال زخمی کاغذ، و یک ترانه‌ی تازه

تو می‌گریزی و باید، تو را دوباره بخوانم

به هر فریب قدیمی، به هر بهانه‌ی تازه

ردیف خاطره‌ها را سپرده‌ام به گذشته

همین شده که غریبم در این زمانه‌ی تازه

کجاست رد نگاهت؟ نشانی از تو ندارم

عزیز خوب غزل‌ها! بده نشانه‌ی تازه

ببین شمایل شعرم، شکسته در خم اندوه

حدیث کهنه رها کن، بیا به خانه‌ی تازه

نشسته دفتر شعرم، به انتظار حضورت (ظهورت)

بیا برای رسیدن به شاعرانه‌ی تازه