این قصه را هزار دفعه بخوانی هر بار
یک اتفاق بزرگ و عجیب میافتد
در قصههای خسته همیشه مردی هست
در متن حادثه و خون غریب میافتد
مردی که آمده از صفحههای بارانی
در دام شوم سراب و فریب میافتد
مردی که آشنای خدا بود، آخر خط
کارش به لعنت سنگ و صلیب میافتد
تقصیر ما نبود، اتفاق تلخ هبوط
در ذهن کرمخورده و بیمار سیب میافتد…
هروقت متن کتاب آسمانی عشق
بر جان خاک بد نانجیب میافتد
یأسی که سر زده بر پرتگاه دلتنگی
با ذکر آیه «ان من یجیب..» میافتد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سادگی و روانی شعراتو دوس دارم. به فضای مورد علاقه م به شدت نزدیکه
————
پاسخ: درود بر تو رفیق و ممنون به خاطر حسن نظرت.