یک
مدتهاست خیلی کم دلنوشته میگذارم در این دفتر. نه که دل حرف برای گفتن کم داشته باشد.
دست تو سخت گیر میآید
دلنوشته چه دیر میآید
این منم شاعر غمانگیزی
که جوان رفت و پیر میآید
دو
آموختن سکوت و صبر به قیمت روزگار جوانی تمام شد اما میارزید. گران و دیر آموختم.
سه
حسین زمان حزنانگیز میخواند و عاشقانه خواندن غافلش نمیکند از تباهروزی کوچه و خیابان این شهر قدغن. با صدایی که گویی یک عمر اندوه را به بیکران خدا میفرستد:
نباید چشامون از عشق تر بشه
به خشکی این شهر برمیخوره
هنوزم یکی توی پسکوچهها
داره عاشقیها رو سر میبره
چهار
زکریا گفت پروردگارا براى من نشانهاى قرار بده. فرمود نشانهات این است که سه روز با مردم جز به اشاره سخن نگویى، و پروردگارت را بسیار یاد کن و شبانگاه و بامدادان او را تسبیح گو.
(قرآن، آل عمران)
پنج
خسته از آفتاب و عطش، بر ساحل سوگوار ممنوع، تن به آب نمیزنیم، دل به دریا. تابستان در سراشیب است، ما همه هم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
در این دوره و زمانهی بد و در کنار این آدمهای نااهل با خدا بودن و یاد کردنش گوهر نجاتبخشیست… کاش بتوان ایمان داشت…