شعر: سنگسار

بالای کوه مه

پایین کوه دل

گرفته بود

هوا

نفس

پرده در چنگ باد

ترانه‌‌ای نانوشته‌ در مشت

یک جای این تابلو لنگ می‌زند:

شاعر پشت پنجره نبود

دراز افتاده بود روی سرامیک

در تاریکی غروب

ریه‌اش را سنگسار می‌کرد

با سیگارهای کـون به کـون

 

2 thoughts on “شعر: سنگسار

Comments are closed.