یک
امروز به ساعت قدیم، ده صبح بیدار شدم. به ساعت قدیم، ده و نیم صبحانه خوردم. به ساعت قدیم، یازده شمارهات را گرفتم که بگویم لیلا جان! به تمام ساعتهای بیچاره جهان قسم که دوستت دارم!
دو
پاییز پشت در است. بی چشمداشت شعر و باران هم قدمش روی چشم. مهمان حبیب خداست.
سه
اول پاییز (اول مهر) ۱۳۸۶ اولین نوشته مطبوعاتیام منتشر شد. نقد ناشناختهی جوزپه تورناتوره برای مجله «فیلم». باریا که آمد باز هم نقدم افتاد به اول پاییز، آن نوشتار دلخاسته که در بحبوحه رنج و خفقان کشورم نوشتم و تا ابد دستکم برای خودم فراتر از یک نقد فیلم، خوانشپذیر و نوشتنی است. امسال هم بهترین پیشنهاد تورناتوره به تعبیر گلشیری نازنین، «معالجه»ام کرد؛ وقتی که حالم از دست خودم هیچ خوب نبود. نقدش را اول تابستان نوشتم و مجله لابد مطالب مهمتری برای چاپ داشت. پس هی عقب افتاد و افتاد تا باز برسد به اول مهر! چه خوشایند و دلپذیر است بازیگوشی روزگار. من و تورناتوره و اول مهر. خوشبختی از این بالاتر که سالگرد تغییر مسیر جانانهات در زندگی را یک در میان با تورناتوره (این دلآشوب بیقرار) جشن بگیری؟
بیشماره
ساعت را رها کن. من آمدهام (آمادهام) برای تمام فصلهای تو.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
اگر کسی پیدا میشد که امروز با همین اعتماد بنفس بنویسد من آمده ام برای تمام فصل های تو … حدس زدن نمی خواست که از امروز، هر روز، روز کاملی خواهد شد، یا لاقل اینطور میشد تصور کرد.
«به تمام ساعتهای بیچاره جهان قسم»… فقط یه ذهن زیبا چنین چیزی می گه
سلام
گاهی وقتا که سایت شما رو باز می کنم همینطور بخش (نوشته ی اتفاقی ) هی می زنم این نوشته ها رو می خونم رسیدم به مطلب سوت دو انگشتی و منم نظر داده بودم و شما پرسیدید (من یه همنام شما میشناختم که پاورلیفتینگ کار میکرد. شما که اون نیستید؟) . نه نیستم .
حالا
خواستم یه نظر بدم در مورد نوشته یک، دو، سه… پاییز که خوشم اومده بود ازش واقها نمی دونستم چه نظری بدم گفتم حالا که سوالتون رو دیدم جوابتون بدم . ممنون
و چقدر حال خوب برای من ، با خواندن تک تک این کلمات….
🙂
————-
پاسخ: 🙂
یک و بی شماره خیلی خوبه!