شعر: الدرد

نهاد هر جمله عاشقانه سه نقطه است

گزاره‌ها

اخته‌های الموت

الزندگی

الزخم

در زندگی زخم‌هایی هست

کلمه‌ها هجا هجا هرجایی‌اند

وی افزود:

دیری است فاعل و مفعول

متن را به گند می‌کشند

اصغر کله‌پز مرد است چون … دارد

نسرین ستوده مرد نیست چون … ندارد

صدای زیباترین گزیلوفون دنیا را می‌شنوی؟

نقل است احمد

هر نیمه‌شب

بر میله‌های سلول، چنگال می‌زند

موضوع: این تابستان را چه‌گونه گذراندید؟

الخسته

البیخود

 پاییز فقط فصل قارقار نیست

صفحه‌های کتاب اجباری هم

به کل‌کل افتاده‌اند

«سارا: دارا پول ندارد

دارا: سارا … ندارد»

دانش‌آموزان عزیز

جاهای خالی را با هیچ کلمه مناسبی پر نکنید

 

(برای ا. ز)

4 thoughts on “شعر: الدرد

  1. دکتر جونم!خیلی زیبا نوشتی (اصغرکله پز مرد است چون…دارد نسرین ستوده…..)
    رگه های ظریف طنز در نوشته هایتان هست که قطعا فکری عمیق پشت قضیه است.چخوف را دوست دارم هیچگاه مطالعه آثارش خسته ام نمی کند…شاید شباهتی یافتم .نمی دونم چرا روزجمعه ای اینقد شادم!!!!!
    ———
    پاسخ: دفعه بعد حالت ناخوش بود بیا جبران کنی. مرسی 🙂

  2. سلام آقای کاظمی
    به جا آوردید؟! راستش گفتم یک بار هم به جای ایمیل، از طریق این بخش حال و احوال کنم با شما. البته دلیل محکمتری هم داشتم: این شعر فوق العاده بامزه. لذت بردم. طبع شیرینی دارید.
    ————–
    پاسخ: سلام. اسم شما خاصه مگه میشه به جا نیاورد. مرسی از لطفت. اون شعر دیگه که نوشته بودی مال من نبود. همنام من که شاعر باشه زیاده. اما خوشبختانه هیچکدوممون مثل هم نیستیم.

  3. نگاه اول : حسِ خوبی به این شعر ندارم . وقتی که اولین بار خواندمش گفتم این دیگر چیست ؟! مسخره ام کرده ؟! من هم که می توانم این جور چیزهایی بنویسم و اسمِ خودم را بگذارم پست مدرنیست ( همچون خیلی های دیگر که نمی دانند حتی معنایش چیست ؛ البته اگر معنایی برایش متصور باشد ) و گاهی هم همین کار را می کنم و درونِ آن خطوطِ مغشوش دنبالِ حقیقت می افتم . او که می رمد از درگاهِ چشم من …
    نگاهِ دوم : نمی دانم آیا اصلاً می توان چنین شعر هایی را نقد کرد ؟ وقتی که شعری چنین از هیچ قاعده و قانونی جز بی قانونی تبعیت نمی کند ، با کدام قید و با چه ارزش و هنجارِ ادبی می توان نقدش کرد ؟ فقط باید خواندشان ؟ به کجا می خواهند رفت این کلمات ؟ راه به لایه های درونِ ادراکم خواهند برد ؟ پوسته ی سختِ مقاومت در برابرِ چنین ساختاری را آیا واقعاً خواهد شکست ؟
    نگاهِ سوم : این شعر مثلِ یک معماست . چند داده در دست داریم و متغیرهایی به تعدادِ ذهنیت ها . مخاطبِ چنین شعری حوصله دار باید باشد . که بنشیند و شعر را روی کاغذ شکار کند . همین کار را کردم . خوش گذشت . کشف جالبی بود .
    نگاهِ چهارم : شعرهایی با این ساختار ( حداقل تا جایی که چشمم کار کرده در این وادی ) طولانی ، شاملِ پریشان گویی هایی حاصلِ جریانِ سیالِ ذهن ، ظاهراً بی معنا و مسخره ، و سر انجام ( عموماً ) خنثی و بی نتیجه اند . استثناهایی هم یافته ام ( مثلاً تعدادی از شعرهای خوبِ دفترِ حفره های گروس عبدالملکیان ) اما …
    نگاهِ پنجم : این گونه شعرها ، برای شنیدن هستند و نه برای خواندن . شنیدن و آن هم از دهانِ خودِ شاعر . چون قصد ( یا عدمِ قصد ) ِ خود را پشتِ کلمات جاسازی می کند ( اگر به درکِ صدا ،و هماهنگی صدا و ذهنِ خود رسیده باشد ) و شنونده را تسخیر می کند . این شعرها برخلافِ شعرهای کوتاهِ هایکو مانند که فقط و فقط برای خواندن نوشته می شوند ، چندانِ قوتی در تسخیرِ مخاطب ندارند مگر این که ذهنی شگفت انگیز و نابغه ای یک در میلیون پشتِ آن نشسته باشد تا بتواند جعبه سیاهِ درکِ مخاطب را هک کند .
    ممنون که با شعرت اجازه دادی ذهنم رو به کار بگیرم . اتفاقی نادر در این های و هویِ غریب و جانگزا …

Comments are closed.