«من» ناگزیر نویسنده

«من» باید این تصویر را هم کراپ می‌کرد (جعل می‌کرد) تا خیالی مکدر نشود
«من» باید این تصویر را هم کراپ می‌کرد (جعل می‌کرد) تا خیالی مکدر نشود

«من» هیچ‌وقت نمی‌تواند به قدر کفایت بنویسد. همیشه بازدارنده‌ای هست که از دل هر نوشتار خطر را پیش‌کش (گوش‌زد) می‌کند. «من» نویسنده همواره در برزخ است. تابوهای اجتماع زیستگاه نویسنده و تابوهای درون‌نهاد نویسنده به یاری هم می‌شتابند و حد و مرز نوشته را در قلمرو آگاهی شکل می‌دهند. ننوشتن عارضه جانبی نیروهای ناخودآگاه نیست. نویسنده در هر سطر مصالحه می‌کند. مصلحت‌اندیشی می‌کند. سازش می‌کند تا چیزی بسازد. وگرنه، خودش ویران خواهد شد.

«من» اجازه ندارد خودش را در قلمرو متن رها کند. نیروهای بازدارنده، پیشاپیش با تیغ آخته بر درگاه هر سطر ایستاده‌اند. به این ترتیب است که متن اخته می‌شود. «من» حتی نامش را باید به فراموشی بسپارد. چشم‌های ناظر و نگران، مراقب حد و حدود نام نویسنده‌اند. «من» ناگزیر است خودش را پیوسته بکشد و هم‌چون نوزادی بی‌نام از زهدان متن سر برآورد و ضجه بزند. تا موعد نام‌گذاری برسد (پیش از آن‌که شیطان بداند مرده‌ای) ماه عسل نویسنده است.

«من» برای عاشقانه نوشتن باید حواسش جمع دو گروه باشد: آن‌ها که نوشتار را به تجربه‌های جسمانی نویسنده تفسیر می‌کنند، و آن‌ها که در حقیقت یا صناعت عاشقیت نویسنده، ذی‌نفع‌ و ذی‌ضررند. «من» در منجلاب تفسیر گرفتار است. همه تکاپویش برای آشکارسازی گوهر نوشتن و جداسازی آن از جریان راکد  و بی‌آفرینش زندگی، در حکم فرو رفتن بیش‌تر در باتلاق تفسیر است. «من» عاشقانه هم ننویسد، در هر روایت اول‌شخص باید مراقب تفسیرها باشد. نهاد قدرت، نهاد مردم و نهاد مضطرب خود او، با همه نهاده‌ها و وانهاده‌هایش، این وظیفه خطیر را نرم‌نرمک به او می‌آموزند (فرو می‌کنند). «من» گاهی از خودخوری و خودبازدارندگی، خسته می‌شود و خودکشی می‌کند؛ درست زمانی که همه چیز را می‌نویسد. پس از آن او مطرود قبیله است؛ سنگسار دیگران. پیش از آن‌که قوای قهریه متوجه شوند و تصمیم بگیرند که به سروقتش بیایند یا نه، از او جز لاشه‌ای در صلات ظهر بیابان نمانده. خود آدم‌های مهربان به عنوان اولین سد دفاعی جامعه، از سر تعهد و مسئولیت‌پذیری و اخلاق، ترتیبش را می‌دهند.

«من» به‌تلخی می‌پذیرد که باید (مجبور است) مراقب پرسونای دیگران باشد. حقیقت چیزی بیش‌تر از وهمی‌مقاومت‌‌ناپذیر نیست. سیب آدم است؛ کلید طرد و سقوط. «من» باید بداند خنده و گریه صورتک‌ها و حس دل‌پذیر ازدحام مهربان آدم‌های متعهد و مسئول و هم‌بسته نباید خدشه‌ بردارد. «من» در شکاف میان هم‌بسته‌های متعارض هم جایی برای خزیدن ندارد. افشای حقیقت هم‌سنگ مرگ است؛ به یک دلیل ساده: حقیقت نزد هیچ‌یک از هم‌بسته‌های متقابل نیست.

فاکنر می‌گوید: «اگر قرار بود پس از مرگم در قالبی دیگر به دنیا بیایم، دلم می‌خواست لاشخور باشم. نه کسی از او نفرتی دارد، نه دوستش دارد، نه نیازی به او دارد، نه حسرتی. هرگز کسی مزاحمش نیست و خطری او را تهدید نمی‌کند در عین حال می‌تواند هر چیزی هم بخورد.» «من» فکر می‌کند گوهر کلام فاکنر را باید در خوانشی باژگون آشکار کرد: نویسنده نه نفرتی از آدم‌ها دارد، نه آن‌ها را دوست دارد، نه نیازی به آن‌ها دارد، و نه حسرت زندگی هیچ‌کدام‌شان را بر دل. آدم‌ها مزاحم نویسنده‌اند و خطری بالقوه و بالفعل تهدیدگر. «من» برای خوانده شدن می‌نویسد اما مهم‌ترین خطری که تهدیدش می‌کند، همان خوانش است. نیروهای بازدارنده درست از همین مدخل با ژستی خیرخواهانه سربرمی‌آورند: به نفع خودت است که… ما خیر و صلاح تو را می‌خواهیم.

«من» در هر نوشته‌ای خودش را می‌کشد تا کشته نشود.

 

2 thoughts on “«من» ناگزیر نویسنده

  1. ….من اسیراوهام وخرافات بنده عادات وتقالید…من مضطرب از گذرزمان…همیشه نگران …من همیشه در پی نان من سرگشته ازنابرابریها من پراز رنگین کمان ترس! ترس ازپیری ترس ازتصادف ترس ازدست دادن عزیزان ترس از جنگ ولو ازنوع مقدسش ترس از تاریک شدن یکباره زمین!من تهی از پرسش!چون جواب ها از پیش تعیین شده ست من….!
    ….من…. من …..من….منننننننننننن
    (یادی کودکیم افتادم یه بازی داشتیم با “من من تو تو” شروع میشد)
    لاشخور وکلاغ قشنگند
    دکتر شب پاییزیست و تا چه زاید سحر
    راستی آرزوی پاییزی نه حزن انگیز بلکه خاطره انگیز برایتان دارم.

Comments are closed.