درباره میشل فوکو: نامه‌ای که منتشر نشد

نامه‌ای برای ضمیمه‌ی ادبی مجله‌ی تایمز

(کلیر اوفارل –  فوریه ۲۰۰۲)

برگردان :  رضا کاظمی

michel-foucault

مایلم این چند جمله‌ی ناچیز را درباره‌ی بحث‌هایی که مقاله‌ی ضمیمه‌ی ادبی تایمز در زمینه‌ی مرگ فوکو بر اثر ایدز و عدم اعتقاد او به حقیقت عینی برانگیخته بنویسم.

زمینه و جزئیات مرگ فوکو بر اثر بیماری ایدز در این بحث‌های اخیر نشانگر به‌جا ماندن مناقشه‌هایی افراطی است که از زمان مرگ او در سال ۱۹۸۴ به زبان‌های گوناگون و به شکلی گسترده نشر یافته است. این که فوکو عمداً شرکای جنسی‌اش را آلوده به ایدز می‌کرد اتهام تازه‌ای نیست؛ مشهورترین موردش هم مربوط به جیمز میلر است که در زندگینامه‌اش شایعه‌ها را به راه انداخت. جنبه‌های احساس‌فریبانه‌ی این کتاب را پژوهشگران آثار فوکو و آن‌ها که او را از نزدیک می‌شناختند به باد انتقاد و نکوهش گرفته‌اند. مخصوصاً دیدیه اریبون در ۱۹۹۱ اعتراض شدیدی به رویکرد جیمز میلر داشت و این نکته‌ی مهم را مطرح کرد که همه‌ی منازعات بر سر مقوله‌ی فوکو به این فروکاسته شده که چه‌گونه می‌شود زندگینامه‌ی فیلسوفی را نوشت که از قضا هم‌جنس‌گرا هم بوده.

حتی میلر هم می‌داند که شایعات پیرامون فوکو اساساً نادرست است. یک مشکل دیگر تفسیر میلر و هم‌فکرانش این است که خوانش مخدوشی از ترتیب زمانی رخدادها دارند. برای نمونه تا بهار سال ۱۹۸۴ در فرانسه تست آزمایشگاهی قابل‌اعتمادی برای شناخت بیماری ایدز وجود نداشت و اگر فوکو مشکوک هم بود که بیمار شده، هیچ تشخیصی از سوی پزشکان مطرح نشده بود. چنان‌چه دیوید میسی که زندگینامه‌ای دیگر درباره‌ی فوکو نوشته در کتابش می‌آورد: «چند روز پیش از مرگ فوکو پزشکانش می‌گفتند: آیا این می‌تواند ایدز باشد؟!»

در اوایل دهه‌ی هشتاد، پزشکی آن‌قدر پیشرفت نکرده بود که توصیه‌های بهداشتی و پیشگیرانه درباره‌ی بیماری ایدز  و ویروس HIV ارائه دهد.

قطعاً این درست است که بسیاری از مردان هم‌جنس‌گرا و از جمله فوکو وجود بیماری‌ای را که به طور خاص این افراد را هدف بگیرد، باور نداشتند و این را تمهیدی از سوی سازمان‌های بهداشتی برای اعمال کنترل اجتماعی بیش‌تر می‌دانستند، ولی چنان‌چه میشل بارتو پژوهشگر و فعال زمینه‌ی ایدز و بهداشت اجتماعی اشاره می‌کند این تلقی با به دست آمدن شواهد علمی‌قوی‌تر، دستخوش دگرگونی شد. بارتو اضافه می‌کند که این جور مناقشه‌ها الگوهای سازمان‌یافته‌ای پیدا می‌کنند؛ مانند این اتهام که یک فرد آلوده به HIV عمداً دیگران را آلوده می‌کند و این یکی از رایج‌ترین شیوه‌های اپیدمی‌بیماری است.

این شایعه که فوکو به گرمابه‌های عمومی‌آمریکایی‌ها می‌رفت تا عمداً دیگران را آلوده کند نشان‌دهنده‌ی مبتذل‌ترین و سطحی‌نگرانه‌ترین نگاه به افراد آلوده به این ویروس است که از آن‌ها اهریمنانی می‌سازد که ایدز را شرورانه به دیگران تزریق می‌کنند. آن‌ها که فوکو را می‌شناسند (ازجمله ریچارد سنت‌) در این مورد بحث می‌کنند که این شایعه درباره‌ی رفتار فوکو، با رفتارها و دیگاه‌های اجتماعی و سیاسی مسئولانه‌ی فوکو در تناقض است. او سرسختانه و به شکلی کاربردی و سازمان‌یافته در کمیته‌های دفاع از حقوق زندانیان، مهاجران و بیماران بستری در مؤسسه‌های بهداشتی ـ درمانی فعالیت می‌کرد و به دفاع از ستم‌دیدگان سیاسی در کشورهایی هم‌چون تونس، اسپانیا و لهستان می‌پرداخت و در این راه گاه مخاطرات جدی را هم به جان می‌خرید.

***

اکنون پس از این سخن کوتاه پیرامون مرگ فوکو، به این بخش از سخنان ریموند تالیس اشاره می‌کنم که نوشته فوکو چنان‌ که هر کودک مدرسه‌ای هم می‌داند وجود چیزی به نام حقیقت ابژکتیو (ملموس) را انکار می‌کرد. جان‌هارگریوز به این گفته می‌افزاید که از نظر فوکو حقیقت همیشه ابزاری در دستان قدرت است.

چنان‌چه خود فوکو بارها تصریح کرد، او حقیقت و واقعیت را یکی نمی‌دانست. برای او رابطه پیچیده‌ی میان این دو جالب بود. این ‌که یک واژه رابطه‌ی خاص دوسویه با واژه‌ی دیگر ندارد فروکاستن مفهوم آن دو واژه به چیزی یکسان نیست.

گستردگی و روند رو به ‌رشد معرفی فوکو به عنوان یک آرمان‌گرای تاریخی و نسبی‌گرای پست‌مدرن آن هم از نوع بسیار پیشرفته‌اش را تنها با هوچی‌گری می‌توان زیر سؤال برد. اولین شاهدی که می‌توانم به دست دهم اثر او در سال ۱۹۶۸ باستان‌شناسی دانش است (صفحه ۱۸۶): «ایدئولوژی از  مختصات دانش‌گرایی نیست. گفتمان‌های اندکی چنین آزادی عملی به ایدئولوژی به عنوان یک گفتمان آزمایشگاهی یا اقتصاد سیاسی داده‌اند. این دلیل کافی برای برخورد با همه‌ی مبانی آن گفتمان‌ها به عنوان اشتباه یا نقیضه یا ذهنی‌گرا بودن نیست.»

بخش دوم را از کتابی  به نام سخن بی‌باکانه می‌آورم که که مجموعه‌ای از سخنرانی‌های فوکو است و سال گذشته (۲۰۰۱) منتشر شد. فوکو این سخنرانی‌ها را در سال ۱۹۸۳ انجام داده بود. او می‌گوید: «بعضی‌ها تحلیل مرا یک جور آرمان‌گرایی تاریخ‌شناسانه تلقی می‌کنند ولی من آن را کاملاً دیگرگون می‌بینم. وقتی می‌گویم در حال مطالعه بر موضوعیت دیوانگی، جنایت یا جنسیت هستم، این به معنی انکار واقعیت این پدیده‌ها نیست. برعکس، من تلاش کرده‌ام نشان دهم نظم‌ اجتماعی در زمان‌های مشخص دقیقاً برخی واقعیت‌های موجود در دنیا را هدف کنش‌های خود قرار داده است. یک موضوعیت مشخص، اثر یا نتیجه‌ی یک زمینه یا وضع تاریخی نیست اما پاسخی است که افراد معینی به آن وضع داده‌اند… شما تنها می‌توانید دریابید چرا چنین واکنشی می‌تواند پاسخی به برخی جنبه‌های متحجرانه و خاص این دنیا باشد.»

همین مناقشه‌ی اخیری که ریموند تالیس برانگیخته نشان می‌دهد که پاسخ‌های فوکو به شرایط متحجرانه، هم‌چنان با توانی نسبی، بر پاسخ‌ها و اعمال کسانی که با مفهوم امر واقعی در دنیا سروکار دارند اثرگذار است.

One thought on “درباره میشل فوکو: نامه‌ای که منتشر نشد

  1. سلام. شناختی از فوکو ندارم و راستش اصلاً در حد فهمم نیست حرف‌ها و آثارش. اما همین دو نمونه پستی که شما این‌جا گذاشتید شاید روزی جایی ترغیب‌مان کند به پی‌گیری‌اش، نمی‌دانم. آقا ما آدم تأثیرپذیری هستیم!
    ————–
    پاسخ: سلام. قصد من هم جز این نیست.

Comments are closed.