با شروع به کار دولت یازدهم، بیش از امید، اعتدال، تدبیر و کلیشههایی از این دست، واژهی «دیپلماسی» بر زبانها افتاد و حالا با فاصلهی بسیار از رقبا صدرنشین است. گویا دیپلماسی بستری برای تحقق همه شعارهای دیگر است. بحث دولتها و شعارهای همیشگیشان را که بیخیال شویم، دیپلماسی واقعا مهمترین نیاز روز است. دیپلماسی مجموعهای از ترفندهای سخنورانه و رفتارهای اغلب فریبآمیز و ناگزیر است برای پرهیز از تنش، و رسیدن به آرامش و ثباتی نسبی. دیپلماسی احتمالا شبیه تلاش مدبرانهی گروهی از عقلا برای بیرون آوردن سنگی است که دیوانهای به چاهی افکنده؛ پویشی برای رسیدن به نقطه صفر. دیپلماسی، امری سرشتی نیست، بلکه راهکاری برای فاصله گرفتن از بدویت نهادین انسان و برقراری همزیستی مسالمتآمیز است.
دیپلماسی، آشکارترین وجه نیرنگ و دروغ در سیاست است اما ما جهانسومیها بیش از هر زمان دیگر به تعمیم و تعمیق آن در همه امور زندگی نیاز داریم. چند روز پیش اتوموبیلم وسط خیابان پتپت کرد و خاموش شد و هرچه استارت زدم روشن نشد که نشد. از آن لحظه تا دو دقیقه بعد که دو سرباز نیروی انتظامیبه دادم برسند و ماشین را تا کنار خیابان هل بدهند ، چند دشنام ناجور و کلی غر و نق نثارم شد. خودم بارها در شرایط مشابهی قرار گرفتهام و به دلیل تصادفی حتی جزئی یا خرابی یک اتوموبیل دیگر، مجبور شدهام راهنما بزنم و سر فرمان را بچرخانم، اما یادم نمیآید هنگام عبور از کنار رانندهی بختبرگشتهی بیتقصیر، فحشی نثارش کرده باشم. مجموعه شرایط نابههنجار اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بیشترمان را کمطاقت و عصبی کرده. در این روزگار کمترین حس همدلی نسبت به انسانهای دیگر نداریم. از تحلیل و داوری منصفانه ناتوانیم. انساندوستی دروغینمان محدود و معطوف شده به ابراز همدردی فیسبوکی با زلزلهزدگان، سیلزدگان، کودکان کار و… . در محدودهی حقیر زندگی آپارتمانیمان حق هیچ همسایهای را رعایت نمیکنیم. فرق روز و شب را نمیدانیم (مخصوصاً اگر معتاد فیسبوک باشیم و شب تا صبح بیدار) و انگار نه انگار که دیگران میخواهند برای رهایی از خستگی روزانه، شب را بخوابند. اگر کسی به رفتار ناپسندمان خرده بگیرد دوست داریم سرش را از تنش جدا کنیم و برای درآوردن لج طرف هم شده به رفتار زشتمان ادامه میدهیم. یکیدو شب پیش ساعت یازده، صدای مته (دریل) یکی از خانههای همسایه زلزلهای به جان کوچه انداخته بود. نیم ساعتی ادامه داشت. بالاخره صدای فریاد مردی سالخورده بلند شد که «مرد حسابی! نصف شبه. میخوایم کپه مرگمونو بذاریم!» صدای مته قطع شد. نفس راحتی کشیدیم. اما دو دقیقه بعد دوباره شروع شد. و این داستان روکمکنی همچنان به شکلهای گوناگون ادامه دارد.
جای سازش و مصالحه و دپیلماسی و… در رفتارهای روزمرهمان حسابی خالی است. روز به روز بدتر از قبل میشویم و همه را به گردن «جمهوری اسلامی» میاندازیم. با این فرافکنی فقط خودمان را فریب میدهیم و اوضاع اخلاقیمان دائما بدتر و بدترتر میشود. اگر انسانها را دوست نداریم لااقل میتوانیم دیپلماتوار رفتار کنیم؛ ریاکارانه و دروغین؛ تا حدی از سازش را برای رسیدن به آرامش و ثبات نسبی در زندگی، برقرار کنیم. آرامش حتی اگر دروغین باشد بهتر و سودمندتر از تنش و جنگ اعصاب است. این درس بزرگی است که باید از سیاستمردان بیاموزیم. جای هورا کشیدن برایشان در فیسبوک، بهتر است رفتارشان را در زندگی شخصی و اجتماعیمان تقلید کنیم. الکی هم شده به هم لبخند بزنیم. الکی هم شده با هم مهربان باشیم.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
در این جمعه بی نهایت خسته کننده که حتی حوصله خودم رو ندارم ، چقدر حال این نوشته تلخ بود وخوب …..
————–
پاسخ: ولی تلخیش خوب بود. از جنس ناامیدی نبود. دعوت بود به بهتر رفتار کردن با همنوعان.
دل نوشته ت عجیب به دلم نشست داش رضا
دقیقا…ممنونم رضا جان
دفتر پریروز و دیروز و امروزمان به روز نیست.
ما با دیپلماسی ریاکارانه و دروغین عشق و ایمان و امید،
پا به پای روحانی، سیاسی و فرهنگی و غیر وذالک…
این چنینست که،
در تقابل عین و ذهن به تناقض رسیده ایم و جابجا و نابجا دم از فرهنگ و تعامل می زنیم!
اینچنینست که،
هیچ کس حاضر نیست جان پناهی باشد برای عشق و ایمان و امید،
اینچنینست که،
نه انسان را میکنیم رعایت و نه عشق را میکنیم سیراب،
این چنینست که بقول شما،روز به روز «در تمام زمنیه ها»
بدتر از قبل میشویم و با فرافکنی خود و دیگران را فریب میدهیم و نسبت به همدیگر حس همدلی نداریم!»
کتمان کردنی هم نیست و گر کتمانش کنیم،
واقعیت و حقیقت را کتمان کرده ایم و خوش خدمتی به مجریان دیپلماسی کلیشه.
«پرانتز باز…
سلام .
کجایی آقا رضا؟
دیپلماسی الکی که نان خورشت و قوت لایموت سفره ماست.
چیز جدیدی بگو بنده خدا!
«پرانتز»