درد و حدیث اون دلی که تنگه
به دل میشینه همینش قشنگه
صدای بیصدای گریهی مرد
همیشه با حرف دلش یه رنگه
منم یه وقتایی دلم میگیره
از این همه ظلم و ستم میگیره
از دست اون دوروی بیمعرفت
که میگه خیلی چاکرم میگیره
نگو همش تقصیر شانس و بخته
زندگی این شکلی حسابی سخته
بهتره یک فکری کنیم عزیزم
خیالمون بیخودی تخت تخته
کاش یکی مثل تو منو میفهمید
قصهی تنها موندنو میفهمید
هیشکی نمیپرسه خرت به چنده
کاش لااقل خر شدنو میفهمید
اونوقت حاجیت به هرکی رو نمیزد
اینقده حرص آبرو نمیزد
دیشب تو خواب خدا اومد سراغم
یه ذره با خود تو مو نمیزد
گفت:« پسر جون! بیخیال ما شو
بس کن و بیخیال آدما شو»
گفتم: «دیگه کسی نمیمونه خب!»
گفت: «بکن از خودت و رها شو
با غصه ساختن خیلی هم ساده نیست
صبر یه چیز حاضرآماده نیست
زندگی چیزایی ازت میگیره
اما نصف چیزایی که داده نیست
هیچکی تو دنیا نمیاد سراغت
پا نمیذاره توی کوچهباغت
پا شو برو یه کم پیادهروی
جان خودم روشن میشه چراغت»
الحمدلله تو دلم آهی هست
هنوز شبا تو آسمون ماهی هست
پای پیاده با تو خیلی خوبه
کمش میفهمم که هنوز راهی هست…
آره هنوز راهی هست…
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز