گاهی از فرط بطالت و بیکاری یا شاید هم دلتنگی، سایتم را شخم میزنم یعنی پستهای قدیمیام را به شکل تصادفی میخوانم و اگر کامنتی داشته باشند با دقت مرور میکنم که ببینم آن روزها چه حسوحالی برقرار بود. نتیجه غمانگیز است. چه بودیم و چه شدیم. همیشه از دست میرویم؛ از دست میدهیم و اغلب جایگزینی در کار نیست. آدمهای بسیاری در این سالها آمدند و رفتند. بعضیها جوشان آمدند و خیلی زود سرد شدند. بعضیها ناگهان غیبشان زد.
این آن سوی ماجراست. این سو، دستکم من عذاب وجدانی ندارم چون همیشه بوده و نوشتهام. آهسته و پیوسته رفتن، کار بسیار بسیار دشواریست آن هم برای «ایرونی»های کمرمق و دمدمیمزاج اما من در حد بضاعتم تلاش کردم در این روزنوشت محققش کنم و فکر میکنم ناکام نبودهام. با آدمهای مودی و متغیرالحال ناسازگارم. من یا کاری را شروع نمیکنم یا اگر شروع کنم بهراحتی کوتاهبیا نیستم.
قطعا پیش خودم به دلایل این وضعیت فکر میکنم اما بیخیال؛ گفتنش بیهوده و مکرر است. فقط خواستم یادی کرده باشم از روزهای خیلی بهتر در مقایسه با این روزهای راکد و مردابی. چیز تازهای نیست. در زندگی هم همیشه رسم بر افتراق و دوری بوده: بهترین دوستانم را همسرانشان پس از ازدواج، از من (و بقیه دوستانشان) مصرانه دور کردند؛ کاری که همسر مهربانم هرگز با دوستانم نکرد. این فقط یکی از دلایلی است که از بسیاری از زنها متنفرم. سربازی اجباری چند تا از بهترین دوستانم را در پربارترین دوران همنشینیمان برای مدتهای طولانی از من دور کرد و در بازگشت از آن جهنم، نه حسی از زندگی در وجودشان مانده بود و نه شوقی برای دوستی. هرکس که زیادی تحویلش گرفتم و در محضرش فروتنی کردم برایم شاخ شد و گستاخی پیشه کرد. هرکس که خدمتی صادقانه نثارش کردم تیپا نثارم کرد. قبلا تعجب میکردم چون خام بودم و نادان. حالا میدانم که این فقط مختص من نیست بلکه رسم طبیعی زندگانی است بهخصوص در کشور مقدس ایران. ما همیشه از دست میدهیم. آنقدر تنها میشویم یا آنقدر خواسته و ناخواسته تنهایمان میگذارند که اگر به بزرگترین موفقیتها در زندگی هم برسیم دیگر کمترین حلاوتی ندارد. جشن تولدی را تصور کنید که هر سال به شکل انفرادی برگزار شود؛ حقا که باید …ید به چنین جشنی.
این چند سال و بهخصوص پس از انتخابات ۸۸ آواری از افسردگی و ناامیدی بر سر ساکنان سرزمین مقدس ایران افتاد. بدتر و بدترتر شدیم. برچیده شدن بساط دولت دروغ در بهار امسال، کمیامیدوارمان کرد که شاید از این «دپرسیون جمعی» بیرون بیاییم. شاید هنوز برای داوری زود است. شاید باید زمان بیشتری بگذرد تا زخمها ترمیم بیابند. شاید دوباره مثل گذشته دور هم جمع شویم؛ با هم سخن بگوییم. فقط شاید.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
سلام آقای کاظمی. بنظرم افسردگی، دلمردگی و رخوت و سکوت نتیجهی منطقی دورهوزمانه است. منظورم فقط اوضاع داخلی نیست؛ آشوب و خشونت و بدویت از هر نقطهای داره میزنه بیرون. چک کردن اخبار در صبح یک روز برای افسردگی و سکوت هفتهها کفایت میکنه. شخصا ترجیح میدم تا جایی که ممکنه از اخبار دور باشم. اکثر آدما کاملا فراموش کردن که «آدم» هستند. من نمیدونم این چه آدمیه که نه برای همنوع خودش ارزشی قائله و نه به طبیعت و هستی احترامی میگذاره. متأسفانه همهی ارزشها درحال نابودیست و در این اوضاع آدم خوب خیلی کم پیدا میشه.
ببخشید که شما از مخاطبان و کامنتهای سابق سایتتون گفتید و من به اینجاها کشوندمش اما همین حالا همزمان با دیدار با سایت شما داشتم اخبار رو چک میکردم و مطابق همیشه نا امید و خمیده شدم.
امیدوارم هرچه زودتر یه نور تیز درخشنده همهی این تاریکیها رو بپوشونه.
جای شما خالی؛ من الان یک ساعتی Roy Orbison، bob dylan و باخ و موتزارت گوش میدم تا بلکه حالم بهتر شه.
—————-
پاسخ: تا بوده همین بوده. به نظرم دلیل نمیشه.
یه بابایی گفته بود بازگشت به گذشته امکان پذیر نیست و حتی اگر هم باشد تکرار گذشته ملال آور است. ولی من قبول ندارم. گذشته چیز دیگریست.
بازم مثل قدیم با هم دیگه بریم شمال
دلم گرفته راضیام به این خیالای محال
منو ببر تا آخر جادهی چالوس ببرم
تا شیشهی بارونی خیس اتوبوس ببرم
تا جای پات رو ماسهی داغ متل قو ببرم
تا آخرین دلهرهی نگاه آهو ببرم
منو ببر تا گم شدن تو اون چشای بیقرار
تا ساختن قصر شنی رو ساحل دریا کنار
دلم پره بیا بازم با هم دیگه بریم سفر
جای ما اونجا خالیه منو ببر منو ببر
یه عمره جادهی شمال، منتظر عبور ماست
نمی دونه یکی از اون دو تا قناری بی صداس
یادش بخیر لحظهای که چشمای ما دریا رو دید
نور چراغ زنبوری رستوران اسب سفید
یادش بخیر شنای ما میون موجای بلا
خاطره های مشترک رخت سفر تو جنگل ها
دلم پره بیا بازم با هم دیگه بریم سفر…
————-
پاسخ: آن داستان دیگریست.
این دلنوشته ت خیلی به دلم نشست رضا. متاسفانه جالب بود. متاسفانه و متاسفانه. از اون حرفایی که طعم داروی تلخ می داد.
————
پاسخ: ایشالا بهزودی تو هم دوماد شی با هم بریم هواخوری 🙂
…. ….. من از روزی که بدنیا آمدنم(که آنهم داستانی دارد)برای گناهی که مرتکب نشدم قصاص میشم !
ازبدو تولد این اهانت و تحقیرها انگار تمامی ندارند مهم نیست کجای ایرانیم تلخیش آنست که کافیست اهل خاورمیانه باشی کرد و فارس وعرب و ترک و افغان و بلوچ و… همه باهم مردسالاری و تحقیر جنس لطیف انگار در تاروپود وجودشان است. چرا قطع ارتباط دوستانتان را به تمام زن ها تعمیم می دهید کلی گویی از روشنفکری مثل شما بعید بنظر می رسد
اتفاقا مردها در جامعه ما حتی پس از ازدواج دهها برابر نسبت به زنها از آزادی عمل وآزادی گفتارورفتار بیشتری برخوردارند
بنده بسیاری از زنان را می شناسم که حتی اجازه همکلام شدن با دوستان خودرا ندارند و شوهرهاشون نسبت به آنها احساس تملک دارند حتی خود من دیدم که دوستانم شوهراشون غیرمستقیم اظهار نمودند راضی به ارتباطات دوستانه نیستند کنار کشیدم وهر بار که سراغمو می گیرند بهونه ای میارم
کامنت یکی از دوستان راجع به اخبار زشت وخشن روزانه ست که ۹۰% جنگ و خونریزی وخشونت و تجاوز به و….توسط مردان صورت می گیرد آیا صحیحه مثلا من نوعی بگم از مردها متنفرم
قصدم موعظه نیست چون همه تریبون ادیان برای این کار در اختیار مردان بوده, بلکه اظهارنظر علیه زن را ازشما انتظار نداشتم
البته تواین مملکت آنقدر خشونت جسمی وروحی برای زنان هست که خشونت کلامی متاسفانه عادی شده…
امیدوارم ناراحت نشده باشین اگر لحن نوشته ام تنده ببخشید
*قبل از بدنیا اومدنم عموی پدرم یک گاو آبستن رو نظر کرده بود که مادرم پسر بزاید چو شیر اما دل غافل من اومدم و فقط اندکی یال هایم شبیه شیراست و خودم از جنس لطیف
باز هم می گویم که کاش روزی برسه(عمرا) که بدون ترس ولرز از زن بودنم تو خیابون راه برم احساس امنیت بکنیم و ترس متلک شنیدن دهنم را اشغال نکنه…..
واجازه ندهیم رخوت و سستی بر تن ما حاکمفرما بشه
———–
پاسخ: نخست اینکه من روشنفکر نیستم. دوم اینکه نظرم را درباره زنهایی که اینگونه هستند و تعدادشان زیاد است بیان کردم و از بقیه زنها نه اطلاعی دارم و نه دربارهشان نظر میدهم. سوم اینکه جامعه هدف مورد نظر من که من در تمام زندگیام فقط با آنها سرو کار داشتهام زنهای طبقه متوسط تحصیلکرده هستند و من اساسا گروههای دیگر زنان اعم از روستاییها و عشایر و قشر سنتی و بیسواد و خانهدار را کاملا بیاثر در مناسبات سیاسی اجتماعی میدانم. انگار اصلا وجود ندارند حالا هرچهقدر هم انسانهای خوبی باشند. مهم این است که زنان به محض کنار رفتن سایه پدرسالارانه و به دست آوردن جایگاه و قدرت چه میکنند که… چهارم: من هنوز نظرم را درباره مردان نگفتهام. اتهام وحشت از انسانها را خیلی آسانتر از اتهام زنستیزی میپذیرم. زن و مرد ندارد وقتی بیشترمان غرق رذائلیم. باور ندارید؟ رانندگی کنید. در خیابان قدم بزنید. «بفرمایید شام» ببینید. در مهمانیها شرکت کنید. سری به زندانها بزنید و سری به دادگاهها. اخبار کلان مملکت را بخوانید. آمار بیسوادی و اعتیاد و فحشا و طلاق و خیانت و… را ببینید. و… ای بابا. اوضاع خرابتر از این حرفهاست. این نکته را هم غفلت کردید که نودونه درصد متن من درباره دوستانی بود که مرد بودند! وقتی فیلتری بر نگاهتان باشد فقط آن چیزی را که دلتان میخواهد میبینید تا مردان را محکوم کنید و فریاد وامظلوما سر بدهید. کدام جنس لطیف؟ کدام موجود مقدس؟ همهی هرجاییهای پرشمار کوچه و خیابان (مرد و زن) برای پول این کار را میکنند؟ مستند قلابی دهنمکی را فراموش کنیم. اکثریتشان برای عیش و لذت این کار را میکنند. اخلاقشان از اساس دگرگون شده است. مفهوم یکهدوستی و نجابت را نمیشناسند. اینها پدران و مادران فردا هستند. یکهپرستی و حفظ پاکدامنی در روستا یا پشت کوه یا زیر سایه شلاق پدر و برادر کار سادهای است. باید وسط میدان بود و سالم ماند. بگذریم… بحث تلخی است.
اما هنوز هستند کسانی که چشمانتظار موفقیت تو هستند رضا. تو کولیوار آمدهای وسطِ این بازی که بسیاری از قواعدش بیزارند و برخی خود را کنار کشیدهاند و حتا نمیخواهند تماشاگر باشند. نسیم زندگیبخشی را برایت آرزو میکنم که روی صورتت بوزد و موهایت را به پیچش وادارد.
به یاد روزهای رفته و باز نیامده
ا.م.
————
پاسخ: آخ قلبم… قلبم
با این نوشته هاتون دوستون دارم آقای کاظمی
من هی دارم زور می زنم یه چیزی بگم این وسط اما بی خیالش.. سلام!
سلام،
دلتنگ اون روزهای پررونق و پربحث کامنت هام، گنجینه یادش بخیر، بهمن، رضا جمالی، فرهاد ریاضی…
امیروی عزیز هنوز هم میشه بحث کرد. منتها انگار چیزی برای بحث نیست. این نوشته ی رضا رو که دربست قبول دارم و سر همین حرفی ندارم در موردش بزنم.
خاطرم هست نوشته و تعبیری خواندم با مضمون (صرف نظر از رد یا قبول آن):
یاد کردن از گذشته، مثل عشقبازی با جسد زنی مرده است!
————-
پاسخ: شما زنده بزن، رو هوا بزن، در راه، سر فرصت بزن، وقت و بیوقت بزن، بزن حاجی! کی بخیله؟ شاهفنر!
باز در پاسخ من ناخودآگاه همون زنان بقول خودتان طبقه متوسط را هم هدف قرار دادین(… پس از کنار رفتن سایه پدرسالارانه….) نیازی نیست از بلاد کفار مثال بزنیم همین همسایه گی پاکستان رو میگم بی نظیر بوتو آنچنان جایگاهی داشت اگر در جهت اعتلای دموکراسی تلاش وی بیشتر از مردان قبیله ش نبوده باشه قطعا کمترهم نبوده یا بسیاری از زنان وکیل و وزیر همین مملکت ویا قرن بیست ویکم که چون صدراعظم آلمان یا نانسی پلوسی ریس مجلس کنگره آمریکا کاترین اشتون کاندولیزا رایس وزیر دارایی قطر ,لیلا خلبان زن ۲۳ ساله مراکشی …..بگذریم
در فرانسه قانونی بنام پاریته وجودداره که هرحزب مکلفه بتعداد مساوی زن ومرد را کاندیداتور اعلام کنه در غیر اینصورت حق شرکت در انتخابات رو نداره…
معیارها و ارزش های پدرسالاری هم چنان استیلای خودرا بر خانه,خیابان,مدرسه,(بابانان داد اما مادر نشست نپخت نروفت نسایید گاه وبیگاه وشب ونیمه شب بیداری نکشید مهمانداری نکرد آبروداری ….دراکثر خانواده های ایرانی خبری از میزنهارخوری نیست بدین ترتیب یک زن در طول ماه ۹۰بار سفره میندازدوجمع می کند…وتمکین عام وخاص و…)مسجد,محل کار,وحتی بر مفاهیم وبرخوردهای مستتر در برنامه های رادیوی وتلویوزیون,فیلم ها,نمایشنامه ها,مجلالت وروزنامه ها حفظ می کند
اسرار سر به مهر از انظار پنهان داشته شده(نمونه ش فیلم هیس دختران فریاد نمی زنند)
تمام شواهد نشان می دهد که مرد تنها ازطریق تملک ابزارتولیدوکنترل مذهب و فعالیت اقتصادی بود که توانست سلطه خودرا بر زن برقرارکند…. ….. ….
قصدم اصلا اتهام به شمای نوعی نبود فقط تبادل فکر همین! ضمنا ممنونم که کامنتو گذاشتین
امیدوارم هرروز بیش از پیش پویاتر وفعال تر باشید بخصوص در عرصه نقد وسینما و ناگفته نماند که شعرهایتان را دوست دارم.