طبیعی بود که پس از رخدادهای ناگوار پیامد انتخابات سال ۸۸، تماشاگران پیگیر سینمای ایران مشتاق تماشای واکنش «سینمایی» کارگردانی مثل ابراهیم حاتمیکیا باشند (یا دستکم نگارنده چنین بود). دلیلش هم این بود که حاتمیکیا را به گواهی آثارش به عنوان هنرمندی معتدل و عدالتجو میشناختیم که در فیلمهایی مثل آژانس شیشهای، روبان قرمز و ارتفاع پست از فرجام ناگوار دوشقه شدن همقطاران و پررنگ شدن خطکشیها سخن گفته بود. در آن بحبوحهی تنش و تهمت، شاید فقط هنر میتوانست منادی آرامش و عقلانیت، و کوششی برای تلطیف اوضاع باشد و حاتمیکیا با ندای آشنای «یا لطیف» در مطلع فیلمهایش از معدود هنرمندانی بود که هیچ رقم نمیشد انگ وابستگی حزبی به آنها چسباند و به یکسونگری متهمشان کرد. دستکم او مورد احترام دو قطب اصلی مناسبات سیاسی ایران بود و همین، مجال مناسبی برای خلق یک درام فراگیر و فارغ از قطببندی سیاه/ سپید به او میداد. اما «گزارش یک جشن» بهرغم رویکرد دلسوزانهی فیلمساز از منظر قابلیتهای سینمایی چند پله پایینتر از تواناییهای مورد انتظار حاتمیکیا بود و نتوانست کیفیت مؤثر فیلمهای شاخص قبلیاش را تکرار کند هرچند در بستر هیجانی آن مقطع زمانی، مذاق گروهی را خوش آمد و البته مغضوب گروهی دیگر شد. چ از این لحاظ یک غافلگیری بزرگ است. آن نگاه تعادلجویانه و دلسوزانه آشنای حاتمیکیا، در قالب فیلمیکه ظاهراً شخصیت و مقطع مهمیاز سالهای آغازین انقلاب را روایت میکند، ژرفترین تجلیاش را در تحلیل مناقشات مهم امروز مییابد. چمرانی که حاتمیکیا به تصویر کشیده، نمونهای مثالزدنی از اعتدال و میانهروی است که رسم پیکار و نیز مرام گفتوگو را بهکمال میداند اما دومیرا برتری میدهد و تا آخرین نقطهی ممکن، بر آن تأکید میکند. این مرام چنان برای شورمندان تشنه انتقام درکناپذیر است که چریک را بهسادگی به قطب مقابل میرانند و یه این ترتیب تنهایی قهرمان به شکلی مؤثر بیرون میزند. درست است که دستتنها ماندن در جنگی نابرابر چارهای جز مصالحه باقی نمیگذارد اما چمران حاتمیکیا گویی ماهیتاً اهل تردید است؛ تردیدی از آن دست که لازمه خردباوری و عاقبتاندیشی است. او به جای سر سپردن به شیدایی شهادتخواهی، دنبال حجتی برای ثمرمند بودن شهادت است. اما در وجه شخصی هم چمران تنهاست. فیلمساز با نشان دادن تصاویری قدیمیاز زندگی شخصی این چریک عارف، بدون آشکار کردن همه ابعاد ماجرا، بخشی از دلتنگیهای یک انسان را به تصویر میکشد. حاتمیکیا از ابرانسان نشان دادن قهرمانش پرهیز کرده و وجهی از شکنندگی انسانی به او بخشیده است.
چ در اجرا بهراستی چشمگیر و نفسگیر است. کل فیلم و البته سکانس مثالزدنی سقوط هلیکوپتر ضرب شست حاتمیکیا به مقلدان و پیروان جنس سینمای اصغر فرهادی است. در روزگاری که بسیارانی به جای دوام بر اسلوب خود یا نوآوری، چاره را در تقلید سطحینگرانه و منفعتطلبانه از یک شیوه خاص فیلمسازی دیده و سینمای ایران را از فیلمهایی یکشکل و بیخاصیت انباشتهاند، ساخت استیلیزه و شکیل فیلم حاتمیکیا به یادمان میآورد که سینما حیطههای گونهگون دیگری هم دارد و فیلم ساختن به شکلی که روان تماشاگر را به تسخیر درآورد و او را به اوجی از دلهره و تعلیق و تنش برساند، بسیار دشوارتر از دوربین به دست گرفتن و نمایش نقونالههای دورهمیچند نوکیسه سرگشته و تهکشیده است. صحبت از این نیست که چنان فیلمهایی لزوماً بیارزشاند بلکه متاسفانه از دل تقلیدگرایی بیهنران غالباً آثاری بیارزش به بار آمده است. به گمانم چ بازگشت شکوهمندی برای حاتمیکیاست و یکی از بهترین فیلمهای این سالها. چمران حاتمیکیا پروتاگونیست کمنظیری در سینمای ایران است؛ شخصیتی که اندوه و ایمان تؤامانش عجیب به دلم مینشیند؛ دلم از دلتنگیاش میگیرد.
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
آقای کاظمی به نظر من اتفاقا در همان سکانس سقوط هلیکوپتر اغراق زیای به خرج داده شده است.
و کاش حداقل این اغراق زیاد شکل اجرایی خوبی هم داشت.فکر می کنم ضعیف بود صحنه های
انفجار و قطع شدن سر و دست و .. و الزامی نداشت کارگردان برای نمایش همه ی اون ها.با یک
نشونه ی کوچیک یا چند کات به صورت غیر مستقیم همان تاثیر می توانست به مخاطب انتقال داده شود.
البته نبض فیلم و ضرباهنگ فیلم به نظر من هم خوب است و به دل آدم می نشیند.
————
پاسخ: نظرمان با هم تفاوت دارد. ممنون.
درود بر تو. واقعاً متن درخشانی بود
———-
پاسخ: مرسی بهمن جان. تو لطف داری. فقط یک یادداشت خیلی معمولی و سرسری بود.
یارداشت جالبی بود.
———
پاسخ: بازی واژگانی جالبی بود.