بک نفس عمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــق !
خب. من برگشتم. به این خانهی کوچک نازنین. دروغ چرا. خستهام. اندازهی همین روزهای بی اکسیژن. اما نه آنقدر خسته که این چند خط را ننویسم و یا خوشحالیام را پنهان کنم. حالا یک قدم از رخوت دیروز دورترم. چند روزی است که کارم را در کنار خانوادهی صمیمیو دوست داشتنی مجلهی فیلم در کوچهی سام آغاز کردهام.
و این هم برای همراهان همیشگی آدمبرفیها. ما به یاری پروردگار کارمان را از هفتهی آینده از سر میگیریم. امیدوارم با نوشتههای خوبتان در این استارت دوباره همراهی بفرمایید. ـ خیلی رسمیشد ببخشید! ـ در ضمن کسانی که برای یک نشست دوستانه به صرف چای یا قهوه آمادگی دارند پا پیش بگذارند تا ترتیبی برای تشکیل شورای نویسندگان آدم برفیها اتخاذ کنیم. هرچه زودتر بهتر.
و یک خبر در حد ترکاندن هم در چنته دارم که به زودی رو خواهم کرد.
باقی بقای شما.
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
رضا کاظمی؛ پزشک، نویسنده، شاعر و فیلمساز
چه خبری بهتر از بازگشت رضای نازنینمان…
این عکسی که از فیلم انداختین خیالی یا واقعی؟
اگه اجازه بدید اولین نظرم رو در این خانهی کوچک نازنین بذارم و بگم خدارو شکر می کنم که بالاخره برگشتید و اینکه تازه فهمیدم چرا میگن آدم قدر کسایی رو که داره نمیدونه و حتما باید اتفاقی بیفته تا متوجه بشه.
ولی حالا قدر شما و نوشته هاتون رو بیش از پیش میدونم و منتظر نوشته ها و مخصوصا بمب خبریتون هستم.
فعلا!:wave:
آقا رضا مبارک باشد. بفرمایید کدام اتاق هستی دسته گل براتون بفرستم.
هر روز به اینجا سر میزدم تا شاید که خبری شده باشد از نویسندهی نازنین همیشه اخموی ابرو بالااندختهی کابوسهای فرامدرن.
خبرهای خوبتان تمامی ندارند. تبریکِ صمیمانهی مرا بپذیرید. راستش را بخواهید به من هم انرژی دادند. بیصبرانه منتظرِ شروعِ کارِ آدمبرفیها و همچنین، آن خبرِ «بترکان»تان هستم.
سلام .خوش آمدید معلومه که با دست پر بر گشتید. ما منتظریم.
میخواستم بنویسم تاییدش نکن اما دیدم مسالهی خصوصیای در آن نیست، پس تصمیم برایِ انتشارِ این کامنت باشد به عهدهی تو.
راستی رضایِ عزیز…. میخواستم برایت بنویسم من حاضرم مسئولیتی (هرچند کوچک و ناچیز) به عهده بگیرم و متنهای فرستاده شده به آدمبرفیها را پیش از انتشارشان بخوانم تا مبادا ایرادهای وحشتناک داشته باشند اما راستش را بخواهی با خودم گفتم نه. به دو دلیلِ بسیار مهم :
یک. دورانهای شوریدگیِ من و هر روز خسته افتادن از پا و دوباره برخاستن انگار تمامی ندارند و نمیشود چنین چیزی را به کسی سپرد که یک ماه غیبش میزند و وقتی بازگشت به زندگیِ کثافتِ روزمرهاش، به دوستاناش زنگ میزند و به رسمِ گذشته حالشان را میپرسد؛ انگار نه انگار که مدتی طولانی نبوده و حسابی لجِ همه را درآورده و همه نگراناش شدهاند.
و دومی که مهمتر از اولیست :
مدتی پیش مجلهای را ورق میزدم که برخوردم به نقدی دربارهی یکی از کتابهای ارنستو ساباتو به نامِ «تونل». نویسندهی آن یادداشت دربارهی یک کتاب ترجمه از سبکِ نویسنده گفته بود. گفتن از سبک در صورتی که داریم یک کتاب ترجمه میخوانیم؟ اوه نه نه! این خطاییست نابخشودنی. قاعدتاً سردبیرِ آن مجله باید مانعِ انتشارِ این یادداشت میشد؛ یادداشتی که بلاهتِ نویسندهاش (نویسندهاش؟ مگر یکی از شروطِ مهمِ نوشتن حساسیت به کلمات نیست؟) در آن آشکارا هویداست. اما خوب، وقتی رجوع کردم به صفحهی اولِ آن مجله تا ببینم سردبیرش کیست دیدم که خانه از پایبست ویران است. سردبیر را پیش از آن در سمیناری دیده بودم و وای بر من که در آن سمینار (بهتر است بگوییم بالماسکه) شرکت جسته بودم؛ بس که تهوعآور بود سخنانِ سخنرانان و ….بگذریم.
صد البته که آن خواندنِ یادداشتها پیش از انتظار و جلوگیری از بروزِ خطاها وظیفهی توست اما شاهدِ انتشارِ یادداشتهایی بودهایم در آدمبرفیها با اغلاطِ دستوری و نگارشی و…..
در این مدت برخی نوشتههای ناخواندهی آدمبرفیها را خواندم.
پ.ن. تازگیها چند فیلمِ خوب دیدهام اما نمیدانم چرا دستم به نوشتن نمیرود. نمونهاش : «به همین سادگی».
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام…
خوش آمدی دلاور…
آقا یا علی
سلام
آقا کلی حال کردم از اینکه بعد از مدتها سرحال و غبراقی.
دست راستت زیر سر ما.
سلام . آقا ، کار جدید مبارک . و اینکه امیدوارم خبرهای خوب یکی پس از دیگری حالمان را بهتر از این کند . راستی رضا ، جشنواره فیلم فجر نزدیکه ها . آدم برفی ها باید بترکونه . دست به کار شو رفیق….
سلااااااامممممم
اخ که چقدر خوشحالم . اقا من هستم همه جوره غیر دوشنبه و چهارشنبه بقیه روزا رو هستم. نشست دوستانه رو عشق است
سلام آرضا.
بسیار خوشحال و خرسند شدیم از بازگشت کابوسهای فرامدرن و ادم برفیهایت.
از کوچه سام چه خبر؟ پر رفت آمد هست؟
راستی منتظر اون خبر خوبت هم میمونیم.
ضمنا, این هم به خاطر هجرتت:
رفتی و از رفتن تو قلب ایینه شکسته
کوچها در خلوت شب پنجره ها همه بسته
اسمان خاکستری رنگ بغض باران در نگاهش
خنجری در سینه دارد توده ابر سیاهش …………..
خب تبریک زیاد برای ساکن کوچه ی سام شدن، ان شاالله از این به بعد کمتر غر بزنی و گله داشته باشی.
این روزهایی که گذشت گودر بدون رضا کاظمی نه اینکه لطفی نداشته باشد،اما لطفش کم شده بود..
پاینده باشید..
سلام به همهی دوستان و ممنون از لطف همهتون. به دلیل مشکل سرعت اینترنت جواب محبت همهرو با همین یه پیام میدم. در ضمن آدرس من طبقهی چهارم مجلهی فیلم است و داخلی ۱۲۹ در خدمت دوستان هستم. پیروز باشید. به زودی روال عادی کار اینجا را از سر می گیریم. آمدهایم که طرحی نو دراندازیم. برای آنها که از نبودنم خوشحال شده بودند متاسفم شدییییییییییییییییییییییییییییییید
سلام آقا رضای عزیز
منتظر روزهای خوبمون همه هستیم…
یه روز خوب میاد
Yesterday, all my troubles seemed so far away.
Now it looks as though there here to stay.
سلام عمو
خوشحالم از برگشتنت و خوشحالتر از اینکه تو این پست تقریبا تمام دوستان حضور دارند . خیلی وقت بود اینجوری همه دور هم نبودیم. صفای قدمت